چیزی نداشتیم اگر این غم نداشتیم
این غم نبود یک دلِ خُرم نداشتیم
تو آمدی برای همه ، این زمین اگر
قدرِ تو میشناخت جهنم نداشتیم
چیزی نداشتیم اگر این غم نداشتیم
این غم نبود یک دلِ خُرم نداشتیم
تو آمدی برای همه ، این زمین اگر
قدرِ تو میشناخت جهنم نداشتیم
سخن اهل عشق این سخن است
کربلا در احاطه ی حسن است
هرکسی رو به کربلا کرده
باطنا رو به مجتبی کرده
به دست خویش گرفتهست هر دو ماهش را
چنان امیر که میآورد سپاهش را
پر است هر قدمش از هزار بیم و امید
چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را
اول راه جمع بسیاری
نامه دادند جانب جانان
بی وفاها یکی یکی رفتند
گرچه ماندند بهترین یاران
تا دید چشمِ خشکم تصویرِ کربلا را
با زمزمش صفا داد ، این قلبِ بی صفا را
در شوق وصل جانان ، جان میدهم به صد شوق
(باشد که باز بینم ، دیدارِ آشنا را)
خلاصه عرض کنم حال گریه دارم را
دلا بسوز که گم کرده ام نگارم را
نشسته ام سر راهت بلند میگریم
مگر که گوشه چشمی کنی هوارم را
همه عمر در تباهی همه عمر غرق غفلت
به دلم هزار غصه به دلم هزار حسرت
پی کار خویش بودم پی کار من دویدی
ز بزرگی تو شاها چه کنم من از خجالت
بنای سوختن امشب اگر نداشته باشد
چه بهتر است که پروانه پر نداشته باشد
نه سرزنش نکنید..،این دلی که سوخته شاید
به غیر آه کشیدن هنر نداشته باشد
قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم
چگونه دم نزند عاشقی که میسوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم
اجازه هست مرغ دل, کبوتر حرم شود
و با فرشته های وحیِ عشق, هم قدم شود
اجازه هست این کبوتر نشسته در حرم
پر شکسته اش برای مدح تان قلم شود
نوبت عشق است و کاروبار حرام است
هرچه بجز گفتن از نگار حرام است
جبر تو گر هست اختیار حرام است
محضر خورشید سایه سار حرام است
آمده جبران کند حرّ پشیمان حسین
آخرین جامانده را فوراً بخر جان حسین
عاقبت با آنهمه گردن کشی و اشتباه
سوی تو برگشته این عبد گریزان حسین