شعر مذهبی

شور و جشن

در آسمان مدینه ستاره باران بود
ستاره بود و همه کوچه ها چراغان بود

خدا دو نور خودش را رسانده بود بهم
عجیب نیست اگر شهر نور افشان بود

پَرَت را زمین مزن

آه ای اسیرِ روضه‌‌یِ سربسته کیستی
مردِ غریبِ حجره‌یِ دربسته کیستی

این حجره هم به ناتوانی تو گریه می‌کند
پیری بر این جوانیِ تو گریه می‌کند

زاده خیر المآب

از من گرفته همسر من خورد و خواب را
زهر جفا ز جان و دلم برده تاب را

وای از عناد دختر مأمون که از جفا
مسموم کرد زاده خیر المآب را

علی اکبر سلطان طوس

تو هم شبیه حسن یک کریم ممتازی
امامزاده جوادی و دست و دلبازی

ندیده سفره ی باز مضیفخانه یتان
اسیر یا که یتیم و گدای ناراضی

غریب خانه خود

نشسته اند ملائک بر روی بام جواد
پیمبران همگی بنده و غلام جواد
شدم جواد پس از این به احترام جواد
که بهتر از همه نام هاست نام جواد

یا عزیز الله

چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد

سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد

باب المراد

قسمتم بوده بال و پر بزنم
ناله از گوشه ی جگر بزنم
سائلم افتخار من این است
پشت این در همیشه در بزنم

جواد آل الله

کریم اگر که نباشد گدا عزا دارد
جواد آنکه سخا و بسی عطا دارد

فدای تو شوم ای رحمت خداوندی
گدای درگهت از جود تو بقا دارد

بابِ مرادی

تو جوادی , همه ی خلق گدایان تواند
بسکه آوازه ی تو در همه جا پیچیده
پر شده کیسه ی ما قبلِ گدایی کردن
گوشهای تو تقاضای گدا نشنیده

کشته زهر جفا

بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده
غم را میان سینه ام تکثیر کرده

غربت میان شهر, جای خود بماند
غربت در این خانه دلم را پیر کرده

یا جواد الائمه ع

راه تو را خصم بد نهاد نگیرد
کاش کسی با شما عناد نگیرد

قاتل ملعونه ات ایکاش بمیرد
تا که از این کشتنت مراد نگیرد

ای جان رضا

شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد از تو اثری باقی نیست

هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست

دکمه بازگشت به بالا