شعر مذهبی

عاشقی کردن

دور ایوان طلا گشتم و فهمید دلم
عاشقی کردن زوّار تو زیباست فقط

مردمان در پی مستی و دل ما پی توست
ذکر نام خوش تو عالی اعلاست فقط

باز گدا آمده

نیمه ی شب شده و وقت دعا آمده است
در زدم باز کنی باز گدا آمده است
باز با کوله ای از جرم و خطا آمده است
درِ این خانه به امید عطا آمده است

فضل و کرَم

ای که سر از فضل و کرَم بی انتهایی
دارالامان و کعبه ی اهلِ ولایی

ایران گلستان گشته از یمنِ حضورت
از لطف و احسانِ تو و از فیضِ نورت

مهربان تر از شما ماندم که پیدا می شود؟
یا کسی در این جهان مثلِ تو آقا می شود؟

ای طبیبِ دردها،با کوهی از درد آمدم
دردِ من با گوشه ی چشمت مداوا می‌شود

سید المقتدی

سلامٌ علی سید المقتدی
علی ابن موسی الرضا المرتضی

شهنشاه ملک سیادت کز او
شده نور حق در جهان برملا

امامِ مهربان

قطعاً خدا می خواست تا جانان تو باشی
تا هشتمین آیینه ی قرآن تو باشی
هرکس تو را دارد یقین اهلِ نجات است
گویا خدا می خواست که میزان تو باشی

یابن الزهرا

امشب دوباره بندۀ خوب خدا شدم
چونکه دخیل اسم امام رضا شدم
شیطان مرا به وادی غفلت کشانده بود
نام تو را که بردم از این خواب پا شدم

سلطان علی موسی الرضا

روزی که نام عشق بازان را نوشتند
این قوم را مجنون ، تو را لیلا نوشتند
آنگاه مُلکِ عاشقی تقسیم کردند
این سرزمین را مالِ تو آقا نوشتند

سروسامان من

ای سروسامان من سلطان علی موسی الرضا
رسته از طوفان نترسد دیگر از نرد بلا

های و هویی همچنان دارم اگر از هوی توست
بوی مشک و نافه از عطر و شمیم کوی توست

دست خالی آمدم

من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سر تا به پا درد و غمم ، درد من و درمان تو

تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ، باشم کنار خوان تو

یا امام رضا(ع)

مو مثه زائرای دلخِسته
مو مثه کِفترای صحن و سِرات
خیلی دوسِت دروم خودت مِدِنی
بخوره تو سَرِ مو درد و بِلات

علی جانم

نمیخواهم به روی تن سری را
که باور میکند هر باوری را

تمام فکر من این است در سر
که بندازم از این سر خودسری را

دکمه بازگشت به بالا