شعر مصائب اسارت اهل بیت

الشام الشام الشام

اینجا شده هر آهِ مضطر دردسرساز
این کوچه ها شد بهرِ خواهر دردسرسازً

الغوث از چشمانِ هیزِ این جماعت
که شد برایِ چند دختر دردسرساز

سامان داشتم

من که سامان داشتم, پس نابسامانی بس است

جمع خوبی داشتم, دیگر پریشانی بس است

غیر موی سر, تمام پیکر من شد کبود

میزبان لطفی نخواهد کرد, مهمانی بس است

کبود شده پیکری

از من بجُز کبود شده پیکری نماند
از تو بَرام غیرِ شکسته سری نماند

از من حسین, چادرِ مادر نمانده است
از تو حسین, پیرهنِ مادری نماند

روایتی از شام

نشسته ام بنویسم روایتی از شام
کمی اشاره کنم بر نگاه مردم عام

نشسته ام بنویسم به دل محک زده اند
چگونه عمه ی سادات را کتک زده اند

شعله و زلفِ تو

بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را
بیا و گرم کُن از چهره‌ات شبِ ما را

“من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند”
که بی حرم چه کُنَم غصه‌های فردا را

ماه محرابم

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

سنگ پرانی

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

سمت نگاهش

همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد

دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد

دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد

اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد

روی نیزه

عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست

جواب مرد به ذلت جواب سر بالاست

سری به نیزه دو لب آیه های شیرین خواند

از آن به بعد دگر قند نیشکر بالاست

تو بگو کرببلا

تو بگو کرببلا تا که خدا از دهنت

بشنود بعد کند روزی هر سینه زنت

تو بگو کرببلا تا که به حق قرآن

وفدیناه شود مرثیه ی ذوالمننت

خورشید پیر

خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

نزدیک ماه بود که درد کمر گرفت

داغ برادری اثرش تار دیدن است

انقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت

با حرمت آشنا

دل دست ما که نیست, اسیر شما شده

از لحظه ای که با حرمت آشنا شده…

خواب و قرار را دگر از دست داده است

ذکرش مدام کرب و بلا, کربلا شده

دکمه بازگشت به بالا