شعر مصائب اسارت شام

خورشید پیر

خورشید پیر

خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

نزدیک ماه بود که درد کمر گرفت

داغ برادری اثرش تار دیدن است

انقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت

زخم عمود را که به فرق سر تو دید

دست کمر گرفته ی خود را به سر گرفت

ای کاش از تن تو عدو دست می کشید

حتی برای غارت تو جنگ در گرفت

بهتر از این نمی شود این پاره پاره تن

وقتی که دور جسم تو را صدنفر گرفت

برخیز و گو چرا بدنت پر ز آهن است

برخیز و گو چرا بدنت شکل پر گرفت

گفتم حرم لباس اسارت به تن کند

در غیبت تو دور حرم را خطر گرفت

حالا حسین مانده و قد خمیده اش

خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا