شعر مصائب اسارت شام

یا زینب

دور محمل چه شلوغ است مکافات شده
قافله وارد دروازه ساعات شده

سنگ در دست رسیدند و خوش امد گفتند
بین هر کوچه ای از آل علی بد گفتند

دل بیقرار

دل بیقرار، دیده ز دل بیقرارتر
جز تو ندیده ایم در عالم نگارتر

دل دل نمی کنیم که دلداده ات شویم
چون بوده بر غمت ز ازل. دل، دچارتر

یا حسین(ع)

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

بنت الحیدر

زینب که محضرش قد افلاک تا شود
حقش نبود همسفر مست ها شود

آنکه علی نشسته دوزانو برابرش
حقش نبود سنگ بریزند بر سرش

عزیز مادر

همین که کرد تجلی رخ منور تو‌.
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو

خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو

یا زینب(س)

ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب
نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب

نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی
ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب

یا مظلوم

به روی رحل نیزه آنکه قرآن را نگه می داشت
دم دروازه دختر های گریان را نگه می داشت

خدا لعنت کند این شمر بدکردار را ، با پا
به زیر آفتاب ، مقتول عریان را نگه می داشت

خدا لعنت کند

خدا لعنت کند آنان که جسمت را به نعل تازه آزردند
تنت را بر زمین عریان رها کردند و زیر خاک نسپردند

حصیر دست بافی شد کفن بر آن تن صد چاک و خونینت
چون آن پیراهنی که دست باف مادرت بوده‌ست را بردند

زینب رسیده کوفه

پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده
زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده

چشمان شور،آینه ات را نظر زدند
در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند

سالار زینب (س)

از روی نیزه بر من غمگین نظاره ای
حرفی کنایه ای سخنی یا اشاره ای

پلکی بزن که حال حرم روبه راه نیست
کافی است بزم سوختگان را شراره ای

ای پیکر جامانده

دنبال تو ما را به چشم تر می آورد
آنکس که روی نیزه اش گوهر می آورد

بالای تل دیدم سر بالانشینم…
از زیر دست و پا ترا مادر می آورد

حسین جان

در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این
سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین

چشم مردان و زنان در پی من میگردد
کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین

دکمه بازگشت به بالا