شعر مناجات با خدا

یا الله

با غلام رو سیاه، ای یار خوبی می کنی
با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی
با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط
این بدی را می کنی انکار، خوبی می کنی

الهی العفو

مابین خوبانت به بدها هم نظر کن
یک بار هم از کوچه اینها گذر کن

خیلی گناه آورده ام اینجا ببخشی
شام مرا با نور آمرزش سحر کن

سمت خدا

آن قدر بد شدیم که مارا عِقاب کرد
با دوری از مجالس روضه عذاب کرد

بیمارِ بی پناه ، فقط گریه می کند
وقتی طبیب حاذقش او را جواب کرد

کوله بارم‌ معصیت

آمدم تا از تمامم پرده بردارم خدا
کوله بارم‌ معصیت… یعنی گرفتارم خدا
عطر یادت گم شده در صحن کردارم خدا
بازهم این بنده‌ی بد….باز سربارم خدا
با تمام روسیاهی دوستت دارم خدا

به لب اقرار دارم

امشب شب قدر و به لب اقرار دارم من
از معصیت‌ها یک دل بیمار دارم من
پرونده‌ای آلوده از کردار دارم من
در پیشگاه حضرت استغفار دارم من

مرا ببخش

کارم شده گناه مرتب مرا ببخش
ذکر لبم فقط شده یارب مرا ببخش

با چوب خشم، بنده خود را ادب مکن
من نیستم اگر که مودب مرا ببخش

چه مهمان نوازى

اگر کار من به بیابان کشیده
دل عاشقم درد هجران کشیده

بلا میدهید و شکایت ندارم
که دیوانه ناز مغیلان کشیده

آمدم سرزده بی حرف و سخن
خسته ام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن نه به من
من شکستم دل تو! تو نشکن

رو سیاه امدم

دوباره با رو سیاهی اومدم
اومدم حال دلم رو خوب کنی
پیش هر طبیبی رفتم نتوست
اومدم مریضی‌مو تو خوب کنی

استغفار

باری ندارد عمرم ، استغفار دارد
بسکه گنه کاری ام استمرار دارد
من آن خطا کارم فرو رفته در عصیان
من آن بدم که در گُنه اصرار دارد

زخم‌ گناهان

آنچنان زخم‌ گناهان به پرم افتاده
که به صد شهر‌ دگر هم خبرم‌ افتاده

هرچه را جمع نمودم سر یک غفلت سوخت
زیر پای همه حالا ثمرم افتاده

مـن را بـبـخــش

بـگــذر تو از جـرم و خـطـایـم
مـن غـرق در جـور و جـفـایـم
رنــــجــــــور از درد و بــلایــم
خوش‌نیست این حال‌وهوایم

دکمه بازگشت به بالا