گفتم غزلی در خور نامتبنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامتبنویسم
ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامتبنویسم
گفتم غزلی در خور نامتبنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامتبنویسم
ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامتبنویسم
دل من باز هوای دل هیئت دارد
باز هم این دل بی حوصله فرصت دارد
چه کسی گفته گدا را به شهان کار مباد
من و هم صحبتی شاه , حقیقت دارد
باز بوی بهار آمده است
سینه ها را قرار آمده است
چشمه جاری کرامت حق
از دل کوهسار آمده است
تو خواستی کمی ز کار عشق سر درآوری
و از نهالِ قامتِ خودت ثمر درآوری
امانتی به مادر ِ تو داده بود مجتبی
سپرده است نامه را دَم ِ سفر درآوری
پیش دست علی را گل فشانی کنید
خلق و خوی نبی را نشانی کنید
شبه نبی اکبر لیلا رسید
روزِ جوان شده !برایش جوانی کنید
چون خداما را ز خاک عالی و اعلا سرشت
از علی باید ســــــــرود و از علی باید نوشت
امن و ایمان و امان میــزان و عدل حق علی
بغض حیدر شد جهنم حـــــب مولا شد بهشت
عشقت میان سینهی من پا گرفته
شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی
حالا که کار عاشقی بالا گرفته
ما را سرشته اند علی وارمان کند
حتی نوشته تشنه ی دیدارمان کند
صلاً خدا به روی من و تو حساب کرد
وقتی که خواست برده ی بازارمان کند
السلام ای ملیکه ی دنیا
السلام ای شفیعه ی عقبی
السلام ای زلال تر از اشک
السلام ای مطهر والا
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستی ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند , دگر وا نمی شود
تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن
تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن
بگو برای من از خاطرات خود بانو
کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن
بادوباره مشام دلم معطر کرد
فضای جان مرا پُر ز مُشک و عنبر کرد
شمیم یار بیاورد و دیده ام تر کرد
دلشکستۀ عشاق, پُر ز آذر کرد