آمدی و در نگاهت عشق سرگردان شده
باغ سرشار از گل و آیینه ها خندان شده
خاک تا افلاک دورا دورِ تو در حرکتند
کهکشان تا کهکشان یکباره دُرّافشان شده
آمدی و در نگاهت عشق سرگردان شده
باغ سرشار از گل و آیینه ها خندان شده
خاک تا افلاک دورا دورِ تو در حرکتند
کهکشان تا کهکشان یکباره دُرّافشان شده
نام تو را تاج کریمان مینویسم
با خط زر در عرش رحمان مینویسم
از تو سخن گفتن اگر چه کار من نیست
مدح تو را در حد امکان مینویسم
امشب خدا از شاهکارش رونمایی می کند
امشب حسن از عاشقانش دلربایی می کند
هر کس درِ این خانه روز و شب گدایی می کند
با این گدایی بر جهان فرمانروایی می کند
عاشق نشد آنکس که قرن را نشناسد
ای وای اگر بوی وطن را نشناسد
یعقوب به خود گفت الهی که زلیخا
عاشق نشود،یوسف من را نشناسد
جان میدهم پای نگاری که گرفتم
دارد نفس حسّ بهاری که گرفتم
خوشحالم از اینکه قلم وقف حسن(ع)شد
خوشحال تر از پشتکاری که گرفتم
حسن رسیده حُسن را به دلبران نشان دهد
کریم آمده به سفره ی فقیر نان دهد
فرشته می رسد که گاهواره را تکان دهد
نبی نشسته تا به گوش این پسر اذان دهد
خبری نیست اگر مُعجزهای برپا شد
خبری نیست اگر سینهیِ دریا وا شد
خبری نیست که دریا صدفِ موسیٰ شد
خبر این است که گفتند علی بابا شد
گرفته دست مرا بارها مرام حسن
رسیده است به من لطف مستدام حسن
من احترام شدم محض احترام حسن
حسن امام من است و منم غلام حسن
این خانواده آینه های خدائی اند
در انتهای جاده ی بی انتهائی اند
خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند
خدا پرده را تا ثُریا گشود
و راهی برای تماشا گشود
خدا محضِ دلهایِ مجنونِ ما
سرِ مویی از زُلفِ لیلا گشود
به چشمهای خیالی به روی پرچینی
نگاه کن که طلوعی دوباره می بینی
درست نیمه ماه خدا مبارک شد
شروع سلسله سائلان آیینی
حرم ندارد و دل در غمش مقیم تر است
کسی که رأفتش از آسمان عظیم تر است!
اگرچه جمله کریم اند و شهره در کرم اند
در این سلاله یکی از همه کریم تر است