حرفی نزن که نیزه تو را زیر و رو کند
حرفی نزن که پیکر تو پشت و رو کند
حرفی نزن که قاتل امانت نمی دهد
سر نیزه اش امان به دهانت نمی دهد
حرفی نزن که نیزه تو را زیر و رو کند
حرفی نزن که پیکر تو پشت و رو کند
حرفی نزن که قاتل امانت نمی دهد
سر نیزه اش امان به دهانت نمی دهد
مردی غریب افتاده بود و دست و پا میزد
زیر هجوم تیر ، مادر را صدا میزد
یک نانجیب از دورتر میآمد و هربار
با نیزه ای بر پیکر او بی هوا میزد
وقت اداء حلقی بعضی حروف ها
تصویر می شوند برایم لهوف ها
مقتل نوشت جای “اذا شمس کوّرت”
با چکمه آمدند به گودی کسوف ها
زلف تو روی نیزه به دستان باد بود
دور و بر عقیله حرامی زیاد بود
آتش گرفت پیش نگاه تو خیمه ها
شعله به شعله چشم تو شرح معاد بود
می بینم از نسیم سبک تر شده تنت
از بسکه تکه تکه مکرر شده تنت
با سی هزار حرمله تنها شدی و بعد
تصویر چند تا علی اصغر شده تنت
در قتلگاه بود و به دستش سپر نداشت
یعنی برای جنگ توانی دگر نداشت
جسم تمام اهل حرم را به خیمه برد
اما برای یاری خود یک نفر نداشت
ای گل به یاس پرپر تو خنده می کنند
بنگر همه برابر تو خنده می کنند
یک مشت داغدیده زنی لشکر تواند
یک لشکری به لشکر تو خنده می کنند
جنگ که شد تن به تن, حساب ندارد
پاره گی پیرهن حساب ندارد
وای که زخمش به تن حساب ندارد
غربت این بی کفن حساب ندارد
دلــم هــوایِ مناجاتِ کـربلا کرده
هوایِ زمزمه در بابِ قبله را کرده
دوباره ذکرِ لَبَم بِاالحسین العفو است
غلامت عزت از این روضه دست و پاکرده
لشگر آن دم که بر سرش میریخت
همه اعضای پیکرش میریخت
سنگ از بس به صورتش میخورد
لب و دندان اطهرش میریخت
استاده بود لحظه ولی آخرش گذشت
وقتی که زینب از همه ی باورش گذشت
سرزد به عمق فاجعه تا زنده بیندش
از فکر وذکر معجر خود خواهرش گذشت
روضه کُشنده بود , ولی روضه خوان نمُرد
حتی یکی از آن همه گریه کنان نمُرد
دیدم کتیبه سوخت , گریبان خود درید
با ذکر یا حسین , زبان در دهان نمُرد