فاطمیه

احساس غربت

وقتی میان روضه ها باگریه خلوت میکنم
آقا شبیهِ تو کمی , احساس غربت میکنم!

وقتِ خطا , الاّ شما , بوده حواسم بر همه
از اینکه هستی شاهدم . همواره غفلت میکنم

گناهِ پُشتِ گناه

گدایی سرکوی شماست عزتم آقا
دوباره لطفِ شما داد اذنِ صحبتم آقا

گناهِ پُشتِ گناهم دلیل اشکِ شما شد
بده دوباره نجاتم اسیرِ غفلتم آقا

فدک

دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد

سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان

خدا کند

خدا کند که مرا فاطمی حساب کنی
به نوکری شده یک بار انتخاب کنی

شبیه قنبر مولا که نه ولی از لطف
مرا غبار قدوم ابوتراب کنی

آه از فردا

 

امان ز گریه ی امروز و آه از فردا
بگو نتابد خورشید و ماه از فردا

دوباره چاله ی هجر تو پر نشد امروز
تو چاره کن که نیفتم به چاه از فردا

پروانه

 

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه
ندهم جز خبرى مختصر از پروانه

زندگى کردن عشاق تماما درس است
میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه

شعر فاطمیه

« زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها»

راضی به هر قضایِ خدا می روی علی
چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی

دارم به فتحِ خیبر تو فکر می کنم
با دستهای بسته کجا می روی علی؟

درد پهلو

اظهار درد دل به زبان آشنا نشد
دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد

آن جا از آن زمان که جدا از تنم شده است
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد

رخ تو آینه ی صبح

نهان ز من ز چه رو , روی نیلفام کنی ؟
ز چیست روز مرا , تیره ‌تر ز شام کنی ؟

درِ بهشت کنی باز و زود می ‌بندی
چه می ‌شود نگه نیمه را تمام کنی ؟

سخت بوده شستن پهلو

سوره ای مجروح را تفسیر قرآن شسته است
بعد غسلش مطمئنم دست از جان شسته است

دست ها بالا نمی آمد ببافد موی را…
ابتدا موی سپیدش را پریشان شسته است

فاطمه رفته از این خانه

شب دراز است , تو گویی که فقط شب مانده
فاطمه رفته از این خانه و زینب مانده

گفته بودی که خدا جام بلا می دهدش
هر کسی را که در این بزم مقرب مانده

لااقل کاش

شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد

کوچه در آتش و خون داشت جهنم می شد

“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را….”

روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد

دکمه بازگشت به بالا