شبیه تک درختی در دل صحرای غمهایم
میان هایهای گریههایم، باز تنهایم
منم آن سنگ در چاهی که تاریک است دنیایم
منم آن حال بیماری که آسان نیست احیایم
شبیه تک درختی در دل صحرای غمهایم
میان هایهای گریههایم، باز تنهایم
منم آن سنگ در چاهی که تاریک است دنیایم
منم آن حال بیماری که آسان نیست احیایم
ناله در ناله صدایت می کنم یارب ببخش
آخرش خود را گدایت می کنم یارب ببخش
گرچه هرجایی شدم امّا به حقّ ِ فاطمه
سینه ام را مبتلایت می کنم یارب ببخش
مرا که گدای تو بودم زمانی…
ز چشمانت انداخت این بددهانی
تو بودی ولی بنده ی خویش بودم
تورا خواندم اما دلی نه!زبانی
روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم
قفل بر روی در میخانهء مستان زدند
بی خیالِ قفل! راهم را کشیدم آمدم
هر کس گریست پیش خدا رو سفید شد
شادی به لطف حضرت باران شدید شد
سهمش غم است هر که شبی ربنا نگفت
بیگانه با شکوه نیایش، پلید شد
هرجوری بود خدایا به مهمونیت رسیدم
با همه روسیاهی ماه رمضونو دیدم
دادی اجازه تا که صدات کنم دوباره
بنده تو جز گناه ره توشه ای نداره
خیز، اى بندۀ محروم و گنهکار بیا
یک شب اى خفتۀ غفلتزده، بیدار بیا
بس شب و روز که در زیر لَحَد خواهى خفت
دَم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا
تا ببینم رحمت پروردگار خویش را
میشمارم باز جرم بیشمار خویش را
روز و شب فرقی ندارد پیش من چون با گناه
تیره کردم آسمان روزگار خویش را
لبریز اشتباهم با اشک و سوز و آه
آمد به التماس تو این عبد روسیاه
محتاج یک نگاه رئوفانه ی توام
دارد تمام زندگی ام میشود تباه
روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم
قفل بر روی در میخانه ی مستان زدند
بیخیال قفل راهم را کشیدم آمدم
هرکار میکنم که نلغزم نمیشود
در حفظ توبه عزم مصمم نمیشود
باید که سیل نفس مرا شستشودهد
تطهیر من به بارش نم نم نمیشود
شکر خدا که دوره هجران سر آمده
مولا کجاست؟بنده به این محضر آمده
چه سفره ای خدا روی ما باز کرده است
جایی نشسته ایم که پیغمبر آمده