کار من نوکری و کار حسین است کَرَم
من ز شغلم بسوی حرفه ی دیگر نروم
تا حوالتگه دل در حرم کرب وبلاست
گر که دنیا نبُوَد در کف مقصود چه غم
نوکر خانه ی ارباب و غم دنیا ؟ وای
لحظه ای نیز نیاید غم دنیا به سرم
هیچ بودم من و او خواست که با “کنفیکون“
رهنمونم بشود جانب هستی ز عدم
آفریننده ی نوکر چه کسی جز شاه است؟
خاک آب و گل من هست غباری ز حرم
به دم و بازدم سینه زنانش سوگند
طپش سینه حسین است فقط دم همه دم
دعبل زار نگهدار سر رشته ی عشق
نوکر کوی حسینی و سگ ماه دمشق
مجید خضرایی