مجید خضرایی

کار من نوکری و کار حسین است کَرَم

کار من نوکری و کار حسین است کَرَم

من ز شغلم بسوی حرفه ی دیگر نروم

تا حوالتگه دل در حرم کرب وبلاست

گر که دنیا نبُوَد  در کف مقصود چه غم

نوکر خانه ی ارباب و غم دنیا ؟ وای

لحظه ای نیز نیاید غم دنیا به سرم

هیچ بودم من و او خواست که با “کنفیکون

رهنمونم بشود جانب هستی ز عدم

آفریننده ی نوکر چه کسی جز شاه است؟

خاک آب و گل من هست غباری ز حرم

به دم و بازدم سینه زنانش سوگند

طپش سینه حسین است فقط  دم همه دم

دعبل زار نگهدار سر رشته ی عشق

نوکر کوی حسینی و سگ ماه دمشق

مجید خضرایی

 

ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه مشق ما

هر کس بر تو نبارد بصیر نیست

آزاده نیست آنکه به عشقت اسیر نیست

کافر کسی است کز تو نمازش تهی بُوَد

درمانده هر که به کویت فقیر نیست

ظرف سه روز موی رقیه سفید شد

بر نیزه کرده اند سر اطهر تو را

بر خاک وانهاده عدو پیکر تو را

از بهر آنکه خواهر تو  زجر کشکنند

گردانده اند پیش نگاهش سر تو را

مشقت سفر

بر روی نیزه بسته سر شیرخواره دید

هم سینه ی شکسته و هم گوش پاره دید

در قلب عشق تیزی شمشیر کِی کنند ؟

بیمار را به ناقه به زنجیر کِی کنند؟

یا عباس

چونکه دستش ز تن جدا افتاد

لرزه بر عرش کبریا افتاد

آن یدالله فوق ایدیهم

بی علم روی خاکها افتاد

دکمه بازگشت به بالا