حرفی ز آتش و غم فردا مزن خدا
از پا نشسته ام تو دگر پا مزن خدا
هر چند روسیاهم وعاصی ولی بیا
از کار من تو پرده به بالا مزن خدا
حرفی ز آتش و غم فردا مزن خدا
از پا نشسته ام تو دگر پا مزن خدا
هر چند روسیاهم وعاصی ولی بیا
از کار من تو پرده به بالا مزن خدا
باید از بندگی تو به خدایی برسیم
بعد از این حبس کشیدن به رهایی برسیم
بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست
بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم
بالت شکسته است و چه پرواز میکنی
این کاررا به نیت اعجاز میکنی
بابا که آمده به خرابه سخن بگو
داری چرابرای پدر ناز میکنی
دلم به غیر شما با کسی موافق نیست
گلی به عطر خوش پیچک و شقایق نیست
به دست اتش دوزخ همیشه در بند است
به نامی نامی تو هر کسی که عاشق نیست
شیرجنگاور بنت اسدی یا حیدر
مظهر روی خدای صمدی یا حیدر
همه ی عرش خدا را بلدی یا حیدر
همه جا ذکر لبانم مددی یا حیدر
گاهی از واقعه ی کوچه سخن میگفتی
گاه هم از شب تدفین و کفن میگفتی
از فشار در و فریاد زدن میگفتی
از زمین خوردن یکدفعه ی زن میگفتی
دلم خونست و چشمانم پر آب است
تمام سینه ام از غم کباب است
ببین زینب به روی دست هایم
هنوز هم رد سرخی طناب است
محمد حسن بیات لو
روزگاری پر از صفا بودیم
مرد میدان هر بلا بودیم
دورمان هر چه بود خوبی بود
از دروغ و ریا جدا بودیم
افطار ها به کام دلم زهر می شود
ارباب ما گرسنه و تشنه شهید شد
محمد حسن بیات لو
چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد
چه شد که مادر من جای مادرت آمد
نشد که آب بیاری حرم فدای سرت
ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد
پای هر روضه ی تو گریه نمودن زیباست
از گدایان سر کوی تو بودن زیباست
جز در خانه ی تو هیچ کجا بهتر نیست
نوکر هیچ کسی جز تو نبودن زیباست
حرفی بزن سکوت دوای تن تو نیست
این جا به کنج خانه که جای تن تو نیست
پیراهنت گشاد شده یا تو لاغری؟
شاید که این لباس برای تن تو نیست