محمد فردوسی

بس است

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است

از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

 

کنعان دل, بدون تو شادی پذیر نیست

یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است

 

کوری چشم عایشه

شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم

ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم

ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم

سینه کبودهای عزای خدیجه ایم 

طیب الله

 

در ضیافت کده ات باز مرا جا دادی

سفره انداختی و اذن «بفرما» دادی

 

دیده وا کردم و دیدم که در آغوش توام

مثل یک مادر دلسوز به من جا دادی

 

قول می دهم

غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم

جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم 

با کشتی شکسته ز امواج معصیت

جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم 

استخوان در گلو و خار در چشم

جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود

لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود

 

رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانیاش

یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود

لکَ لبّیک خدا

ماه رحمت شده پیدا لکَ لبّیک خدا

«استجابت» شده معنا لکَ لبّیک خدا

 

ماه ها در پی ماه رمضانت بودیم

شد روا حاجت ماها لکَ لبّیک خدا

 

دعای سحر

یا رب دوباره وقت دعای سحر شده

این دل برای بزم دعا مفتخر شده

«اُدعونی استجب لکم» تو خدای من

بر من بشارتی است که وقت نظر شده

باور نمی کنم

 

باور نمی کنم که مرا هم خریده ای!

آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای؟

لایق نبوده ام بنشینم کنار تو

با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای!

هلال ماه خدا

 

امشبهلال ماه خدا شد هلال من

یعنیکه پر ز می شده جام وصال من

چندیبود که منتظر ماه رحمتم

شکرخدا که ماه خدا شد حلال من

بعد از آن

زینبم نائبه الزهرایم

مادرم گفته که بی همتایم

بشنوید ارض و سما! آوایم

این حسینی که بُوَد, آقایم …

آقای سامرا

آقای سامرا که سلامم به محضرش

آتش زبانه می چکد از دیده ی ترش

یک عدّه ناجیب که توهین نموده اند

بر ساحت مقدّس و نام مطهّرش

در پیچ کوچه …

مادر سلام ! می چکد اشک روانتان

یعنی دوباره تیره شده آسمانتان 

ماه عزایتان که همان فاطمیّه است

غم را نشانده کنج دل شیعیانتان 

دکمه بازگشت به بالا