درونِ سینه ی غمدیده آهِ سوزان است
که گوشه گوشه ی این دشتْ، لاله زاران است
زبان چگونه در این وَرطه لب گُشاید، چون
شکسته کشتی ام از اشک و بینِ طوفان است
درونِ سینه ی غمدیده آهِ سوزان است
که گوشه گوشه ی این دشتْ، لاله زاران است
زبان چگونه در این وَرطه لب گُشاید، چون
شکسته کشتی ام از اشک و بینِ طوفان است
ای بر مدارِ عشقِ علی، رُکنِ استوار
ای بر سرِ تو سایه ی خورشیدِ روزگار
ای اُمِّ فضل و اُمِّ فداکاری و ادب
مستوره ای و گنجِ نهان می شوی شمار
رفتی و از غمِ تو دلِ مرتضی شکست
رُکنی که بود محور اهل کسا شکست
آیینـه ای که محوِ تجلی ذات بود،
نوری که بود روشن از او ماسوا شکست
عاشق در ابتدا که سخن ساز می کند
با یاد دوست حرف خود آغاز می کند
دل می برد ز جمع کثیری به آه خود
دردِ دلِ شکسته چو ابراز می کند
برای گفتن از او پای شعر هم به گِلْ است
قلم به دست من حتّی هنوز هم دو دل است
چگونه واژه بگیرد به کار چون خجل است
که جان سپردن شاعر ز عجز, محتمل است
شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است
وز هرچه گفته اند و شنیدیم, برتر است
عالَم اگر همه ز سبوی علیست, مست
امّا ز یک تجلّی او, ماتْ حیدر است
شأنش ز حدِّ فکر و گمان ها فراتر است
وز هرچه گفته اند و شنیدیم, برتر است
عالَم اگر همه ز سبوی علیست, مست
امّا ز یک تجلّی او, ماتْ حیدر است
امشب از بهشت حقّ بر زمین دری وا شد
بیتِ مرتضی گویی رشک باغ طوبیٰ شد
جلوه ی علی آمد, زینِ اَبْ هویدا شد
تا سحر ز شور و شوق بس که سینه شیدا شد
شب جمعه شد,باز دلا کربلاس
دلای حسینی همه نینواس
داره میرسه مادری قد کمون
یه لشگر به همراهش از انبیاس
دستِ پلید کفر, دگرباره باز شد
از آستین مکر سعودی دراز شد
دل بیقرار گشته و بی تاب میشود
دارد گناه شیعه کُشی باب میشود
ای آفتاب چهره ی تو رشکِ آفتاب
داری به رخ ز نور الهی همی نقاب
ای ماورای عقل بشر قدر و شأن تو
ای در مقام و مرتبه,”لولاک” را خطاب
امشب دو دیده ام ز غمت پرستاره است
آن را که نیست چاره بجز این چه چاره است
در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به یاد مقتلت از جان کناره است