هر کس دلش ز مهر و ولای تو عاری است
هرلحظه اش بدون توبی بندوباری است
ما جار میزنیم که آقایمان تویی…
شیخ الائمه! نوکریت افتخاری است
هر کس دلش ز مهر و ولای تو عاری است
هرلحظه اش بدون توبی بندوباری است
ما جار میزنیم که آقایمان تویی…
شیخ الائمه! نوکریت افتخاری است
قدِ مادرا از تمومِ غَما
چه زود از فراقِ پسر میشکنه
اگه سَرو باشه زمین میخوره
که داغِ جونش کمر میشکنه
بر هم نزن نماز مرا, بی هوا نزن
حالا که می زنی, جلوی آشنا نزن
سجاده و عبای مرا می کِشی, بکش
اما لگد به تربت کرب و بلا نزن
میخواهـَم امشَب رُک بگویَم دَردهـا را
پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را
هـَرکس که با نامِ عَلی خوش گَشته حالَش
شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش
در اصل هجران تشنگی و وصل باران است
حسی که من دارم همان حس بیابان است
نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست
“راضی “ست او وصل است ؛ ” ناراضی ” ست هجران است
همیشه حـال مرا خـوب کرده نازِ نگاهت
همیشه دست گدا را گرفته ای سر راهت
فدای اینـهمه لطـف و وفـا ومعـرفت تو
فدای سینه یِ سرخ و کبود وشال سیاهت
آوردم امشب دفترم را با خجالت
بالا گرفتم ساغرم را با خجالت
ای آتشی که با دلم هستی گلاویز
کن زیر و رو خاکسترم را با خجالت
آفریدند تو را تا که مسیحا باشی
عزت و عاطفه را مظهر و معنا باشی
آفریدند تو را نام نهادند حسین
تا که جانسوزترین واژهدنیا باشی
#مناجات_با_خدا
یادت دلیل گریهی پنهانی من است
نامت انیس این دل زندانی من است
نـیمه شب آمدم که نبینی رخ مرا
بـار گناه علت پـنهانی من است
کوفه اینجا نشسته در گذرش
رو به شب می رود چرا سحرش
کوچه در کوچه زود می پیچد
در دهن ها مصیبت خبرش
میان ارض و سما بزم شادی و شور است
به روی دست نبی آیه هایی از نور است
بغل گرفته نبی سبط اکبر خود را
و ان یکاد بخوان, چشم ابتران شور است
بر ماه شب نیمه ی این میکده سوگند
مثل تو ندیده است کسی کودک دلبند
خورده دلم از صبح همان روز نخستین
با مهر تو ای دست گل فاطمه پیوند