خیال خام میجوید تمنای وصالش را
ولی با این همه دل دوست میدارد خیالش را
مشو جویای احوال دل سرمست و حیرانم
کسی که با علی باشد نمیپرسند حالش را
خیال خام میجوید تمنای وصالش را
ولی با این همه دل دوست میدارد خیالش را
مشو جویای احوال دل سرمست و حیرانم
کسی که با علی باشد نمیپرسند حالش را
پاک در بندگی ام قافیه را باخته ام
فرصتی را که به من داد خدا، باخته ام
یک طرف دست تهی ازطرفی فرصت رفت
بازهم عمردوسر باخته را باخته ام
دارم از پای بساط سفرهات پا میشوم
بعد از این شبها خدایا باز تنها میشوم
دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی
بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا میشوم
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه
بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه
چهره ام قدری پریشان است قدم خم شده
اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه
پنج تن با گل روی تو تماشایی شد
عرش از یمن قدوم تو گل آرایی شد
همه یکجور به فکرند که دورت باشند
سر جُنباندن گهواره چه دعوایی شد
نشسته بود ببیند مگر جوانان را
و داشت زیر نظر پهنه ی بیابان را
سپاه زینب کبری که می رسید از دور
بلند شد بتکاند غبار دامان را
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
عطر بهشت در نفست موج میزند
حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی
من را بخر ، جز تو خریداری ندارم
خالیست دستم ؛ توشه و باری ندارم
این غصّه هم زجرآور است اندازهی خود:
” از غیرم آگه ، از تو اخباری ندارم “
کسی که از امام عصر خود خواهد وصالش را
کسی که آرزو دارد نظاره بر جمالش را
ندارد چاره ای جز این که بشناسد در این دنیا
صراط مستقیمش را، حرامش را، حلالش را
با اینکه سحر وقت خوش راز و نیاز است
دستِ منِ بدْ مَست سوی جام دراز است
غم نیست مرا ساقی اگر مستنواز است
(اَلْمِنَّهُ لِلّه که در میکده باز است)
چشم تو اینقدر که کوثر شود
باده لبهای خدا تر شود
ای که به هنگام تماشای تو
حال خداوند تو بهتر شود
ندیده در وفا مانند او؛ پیغمبری دیگر
پیمبر هم ندیده مثل این زن همسری دیگر
از آن آغاز، پای همرکابش «یا علی» گفتهست
ندارد مصطفی مانند او همسنگری دیگر