بر شانه می آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد
پروانه بود و دورِ مادر چرخ می زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد
بر شانه می آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد
پروانه بود و دورِ مادر چرخ می زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد
بخند, گریه ات آخر مرا ز پا انداخت
مرا ز پا و تورا دیگر از نوا انداخت
به جان من بخورد درد تو, نخور غصه
غم تو لرزه به اندام مرتضی انداخت
بغض قلم شکست و اثر گریه دار شد
از ابتدا همیشه سفر گریه دار شد
هجده بهار, بین زمستانِ جهل خلق
کوثر فقط نه, شمسُ و قمر گریه دار شد
نشستم کنارت با دلشوره هام
باهمدیگه از هر دری حرف زدیم
بغل کردمت این شب آخری
بازم مادری دختری حرف زدیم
بعد سه ماه؛ به من ی خورده رو کن
بلند شو و خونه مونو جارو کن..
مثل قدیما تو چشام زل بزن..
تو رو خدا از شوهرت دل نکن
همان گروه که عُمری به مـا جفا کردند
علی و فاطمه را بعـد تو رهــا کردنــد
بلند کن سر خود را , ببین پس از غم تو
چگونه باز مــرا صاحب عزا کردند !!!
هر روز قدری از بدنت اب میشود
با شدت زیاد تنت اب میشود
چشمت چه گود رفته در این روزهای سخت
از بس که پا به پای تنت اب میشود
نوبتِ توست , بیا فضّه پرستاری کن
فاطمه از رمق افتاد , بیا کاری کن
بعدِ یک عمر , نگهداریِ زهرا از تو ,
چند روزی تو از این خانه نگهداری کن
گُر گرفت آتش و ای کاش فقط در میسوخت
پیش چشمان ترم پیکر مادر میسوخت
خُرد میشد در آتش زده کم کم اما
نوک مسمار که قرمز شده بدتر می سوخت
التماست می کنم چشمان خود را باز کن
ای همه پشت و پناهم بحر خود اعجاز کن
از نفس افتاده ام جان علی حرفی بزن
من به پایان آمدم خیز و مرا آغاز کن
سنگدل ها بی امان برگ و برم را می زدند
پشت در ناباورانه باورم را می زدند
لرزه بر جان همه اهل حرم افتاده بود
لحظه ای که با لگد درب حرم را می زدند
از این مسیر پر از غم نمیشود رد شد
از این مصیبت اعظم نمیشود رد شد
چهل نفر همه در کوچه…کوچه ای باریک
حساب کردم و دیدم نمیشود رد شد