با دست می گردم بـه دنبال سـر تـو
سوئی ندارد چشم های دختر تو
از بس که سیلی خورده ام از این و از آن
آخر شدم من هم شبیه مـادر تو
با دست می گردم بـه دنبال سـر تـو
سوئی ندارد چشم های دختر تو
از بس که سیلی خورده ام از این و از آن
آخر شدم من هم شبیه مـادر تو
بابا نبودی رو سریم را کشیدند…
خیلی مرا بابا توی صحرا کشیدند
چشمم سیاهی رفت آن وقتی که دیدم
چندین نفر بر پهلوی من پا کشیدند
آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد
غربت نا باور تو خواهرت را میکشد
آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است
خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد
اذن میدان تو ای کاش نبود عهده ی من
که بمانم چه کنم حال بر این پاره بدن
آه عزیزم چه بلایی به سرت آمده و
چه به هم ریخته کردند تنت قاسم من
مارا ببخش در غم تو کم گریستیم
اصلا به فکر ماه عزای تو نیستیم
دنیا چه کرده با دل ما, ای قتیل اشک
ماه عزا رسیده و دنبال چیستیم؟
رضاباقریان
لبریزم از دلواپسی آقا
اینجا هوایش گرم ودلگیر است
دلشوره ای دارم حسین من
انگار قلبم بین زنجیر است
کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا
مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست نیا
کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است
بینشان بغض علی واضح و پیداست نیا
باید از کجا بگم برای تو
الهی که من بشم فدای تو
دارم از دوری تو دق میکنم
به خدا کرده دلم هوای تو
مسلمم سلمانُ منّای حسین
در رگ من خون بابای حسین
قبله گاهم قدّ و بالای حسین
ارزشم هیچ است منهای حسین
کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد
دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد
من مث نامه ی سربسته شدم
مثل یک دل,دل بشکسته شدم
در زدم تو خونشون رام ندادن
انقده قدم زدم خسته شدم
سلام حضرت زهرا به آن سفیری که
تمام زندگی اش پای یار افتاده
تمام شهر به او پشت کرده و حالا
میان کوچه دلش بی قرار افتاده