اشعار مصائب کوفه و شام

از من در این مسیر ببین پیکری نماند از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

میان سینه چرا رد آه جا مانده

میان سینه چرا رد آه جا مانده
میان روز روی نیزه ماه جا مانده

و مادری که شده داغ دار و محسن او
شهید گشته و در بین راه جا مانده*

زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است

زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه , حیران شده است

روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است

از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد

از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد
از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد

غروب روز دهم بود عمه ام افتاد
عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد

ذکر لبهام یکسره زینب

ذکر لبهام یکسره زینب

هست علیا مخدّره زینب
از امامش محافظت میکرد
میمنه تا به میسره زینب

ای که فراز نیزه تو را آشیان شده

ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
بنگر مرا که ناقه ی عریان مکان شده

حرفی که نه! اشاره ای حتی نمیکنی
از آن زمان که هم سخنت خیزران شده

رسیده موسم یاری برادر

رسیده موسم یاری برادر
برایت میکنم زاری برادر
بگویم از برایت رازها را
بخوانم روضه های بازها را

کمک کنید

 

نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او درد مختصر دارد

خورشید پیر

خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

نزدیک ماه بود که درد کمر گرفت

داغ برادری اثرش تار دیدن است

انقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت

عبور قافله را بین شام می بینم

عبور قافله را بین شام می بینم

و در حوالی آن ازدحام می بینم

مگر چه چیز تماشایی است در اینجا

حضور این همه فرد بنام می بینم

پشت بام شهر کوفه

آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی مانده بال و پرم را

دکمه بازگشت به بالا