حامد آقایی

مادر

قدرش شده سربسته بر اسرار ، حتی
آنکس که پوشیده شد از دیدار حتی

احمد ، بهشت خویش را می دید ، زهرا
بی بوسه از او رد نشد یکبار حتی

واویلا

تا بسوزد پردهٔ کعبه بسوزد بیت وحی
کینه، هیزم برد در پشت در بیت رسول

زد ملک آرام این در را ، عمر هم با لگد
نه فقط بر در که بر پهلوی زهرای بتول

نیمهٔ جانش

دگر آن خرده جان هم پرکشید از نیمهٔ جانش
همینکه رفت شهر آسوده شد از آهِ سوزانش

عجب کوچی پرستو داشت که کابوس آن رفتن
برای مرتضی درد و به زهرا بود درمانش

اشک شمع

چون اشک شمع ، غمزده و بی صدا شدی
در پیش روم آینه ، آئینه ها شدی

از خانهٔ دو چشمِ علی بهر رفتنت
با اشکهای جاری من هم صدا شدی

ای عشق

در پس پرده ایی ای عشق ولی در پیشت
ماه هم قدرت ابراز ندارد این قدر

در پس پرده ایی و حق مسلم با توست
یوسفی مثل شما ناز ندارد این قدر

آقای من

باران که می بارد تو را در یاد آورده
در ماتم تو رعد هم فریاد آورده

بی شک برای رقص پرچم بوده که خالق
از عرش ، سوی کربلایت باد آورده

به عشق علی

علی اگر گذری سوی آفتاب کند
به یمن گرمیِ خود مهر را مذاب کند

برای ماه چه دستِ توسلی ابر است
که روبروی علی چهره در نقاب کند

یا علی مدد

علی اگر گذری سوی آفتاب کند
به یمن گرمیِ خود مهر را مذاب کند

برای ماه چه دستِ توسلی ابر است
که روبروی علی چهره در نقاب کند

آقای من

چشمت به دام انداخته ترفندها را
مست لبت آورده ایی لبخند ها را

وقتی نظر دارد خدا هم بر نگاهت
باید عوض کرد ای صنم سوگندها را

حسین جان

«من از خدا که تو را آفرید ممنونم
از آنکه روح به عالم دمید ممنونم»

از آن که در رگ تو خون خویش جاری کرد
از آن که در تو خودش را کشید ممنونم

یا بنت الحسین

نه غذا می خواستم دیگر نه زیور خواستم
تا در آغوشت بگیرم از خدا پر خواستم

مادرت زهرا میان خواب یادم داد که
هر زمان خوردم زمین با یاعلی برخاستم

بلند مرتبه سر

دومرتبه گذرِ سنگ بر جبین افتاد
بلند مرتبه سر ، باز بر زمین افتاد

شکافت ، یک سر و دیدند دختران حرم
به روی صورت عمه ، دوباره چین افتاد

دکمه بازگشت به بالا