حالا که من حس میکنم حالم خراب است
مستی، خماری، می گساری باب باب است
لیلای این ایلی و مجنون ها نوشتند
عمریست گیسوی تو کارش پیچ و تاب است
رضا دین پرور
مبارک دل شاد ایرانیان
ز فرزند داماد ایرانیان
رسید عیدی فاطمه از جنان
چه مست اند و دلداده ایرانیان
قسمت شده تا که قدم در جاده بردارم
تسبیح و مهر تربت و سجاده بردارم
قرآن تلاوت میکنم با این لب تشنه
تا رزق هایی که شده آماده بردارم
روی شانه بار سبو می کشم
سر راه میخانه هو می کشم
کمی تربت کربلا دستم است
به یاد حرم باز بو میکشم
افتاده ام به بستر بی سایبان حسین
از خواهر تو گریه گرفته امان حسین
در زیرآفتاب، سرت را بریده اند
در زیر آفتاب، به رویت دویده اند
ندیدم من شراب از گریه بهتر
گرفتم در دو دستم جام و ساغر
صد و ده بار گفتم یا علی و
هزاران بار رفتم پیش حیدر
مست انگور و شراب و خُم و پیمانه شدم
تا رسیدم به درش، خادم میخانه شدم
نفس ساقی کوثر به لبم خورده شبی
دست من نیست اگر اینهمه مستانه شدم
ای کسی که هر گره با دست تو وا می شود*
دردهای بی دوا با تو مداوا می شود
راه بیرون آمدن از سختی و غم یاد توست
در شدائد، رحمت و لطف تو پیدا می شود
مثل گنجی که نهان در دل ویرانه شده
هر که شیدای تو شد عاقل و فرزانه شده
آشناها که به دیوانهء تو سنگ زدند…
به تو دل بسته و با غیر تو بیگانه شده
او نمیگیرد به دل، اصلاً نمی آرد به رو
این خدا با هر کسی بد کرده باشد، بهتر است
داد و قالم را ندید و آبرویم را نبرد
سالها مُشتی که میکوبم، پناهش این در است
آمدم باز درِ میکده ات گریه کنان
تشنه ام، تشنه ی دیدار، سبویی برسان
اینطرف آنطرفم جان رقیه نکشان
بنده ات را به سر سفره ی زهرا بنشان
توحید دارد روح پیغمبرشناسی
توحید دارد در خودش حیدرشناسی
آنانکه ساقی جز علی دارند کورند
چیزی نمی فهمند از کوثرشناسی