رضا دین پرور

عریضه

دست کریم، روزی من را زیاد داد
آبی طلب نکردم و دیدم مُراد داد
از خالِ هاشمیِ لبش کعبه ساختم
ما را حکایتِ سر زلفش به باد داد

ای جانِ شفا

لنگیم همه! عصای ما را بفرست
آمینِ پس از دعای ما را بفرست

بیماری ما صعب العلاج است بیا
ای جانِ شفا، شفای ما را بفرست

العفو

بی کس و کار آمدم تا که مرا یاری کنی
در دل شب، چاره ای بر عبد ناچاری کنی

عزت از تو دارم و بی آبرویی از خودم
کاشکی ای آبرو دار؛ آبرو داری کنی

در میخانه

هرچند در میخانه مست باده باید شد
در سجده های بندگی افتاده باید شد

وقتی سگ اصحاب را در کهف جا دادند
یعنی اسیر حلقه ی قلاده باید شد

حدیث عشق

مرا رسانده خدا هر سحر به یارب تو
سلام بر تو و هر کس که شد مقرب تو

حدیث عشق، اگر از زبان تو باشد
خداگواست که جانی بگیرم از لب تو

امام منتظرها

بر گوش می آید پیام منتظرها
یک روز می آید امام منتظرها

مُردند با عهدی که بر پای تو بستند
دیدند رویت را تمام منتظرها

بخند جان علی

ز بسکه چشم تو تصویر تار می گیرد
تمام آینه ها را غبار می گیرد

سرت چه آمده وقت کشیدن جارو
به گریه فضه ترا از کنار می گیرد

محبت بی منتها

ای وسعت محبت بی منتها حسین
ای روضه ات ورای همه روضه ها حسین

با گریه های خویش نظر کرده مادرت
بر روی پرچمی که نوشته است یا حسین

آمدم سوی تو

آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست
آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست

هر شب جمعه فقط کارم توسل کردن است
قصد دارم خویش را احیا کنم تا وقت هست

یالثارات الحسین

بر گوش می آید پیام منتظرها
یک روز می آید امام منتظرها

مُردند با عهدی که بر پای تو بستند
دیدند رویت را تمام منتظرها

مدافع حرمم

تا کی مدافع حرمم بین بستری
مادر، گمان کنم دوسه روزی است بهتری

مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب
شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری

بال و پرش سوخت

الله اکبر! فاطمه بال و پرش سوخت
جان مدینه سوخت و پیغمبرش سوخت

الله شد محصور در الّا و لابد
زهرا ولایت داشت پای حیدرش سوخت

دکمه بازگشت به بالا