شعر آیینی

سوی نجف

پس میزد آسمان به نگاه تو, ماه را
همچون سپاه کرده دو چشمت, نگاه را
تجهیز کرده اخم تو باز این سپاه را
عمدا دچار شد دلمان, این گناه را

آغوش على

از فقیران غیر ناله انتظارى نیست که
در خزان ما به جز گریه بهارى نیست که

دامن اهل کرم دارد گدا را میبرد
جذبه از معشوق ما باشد هوارى نیست که

نگارا

تا نگارا عَلَم زدی آقا
بابِ جود و کرم زدی آقا
دل خوشی را برای عُشاقت
گُل زهرا رَقم زدی آقا

نور افشانی

ای که در مَحبس گیسوی تو شب زندانی ست
کار خورشید , به فرمان تو نور افشانی ست

سامرا نه ! که جهان سیطره ی قدرت توست
ای که در عرش تو را مرتبه ی سلطانی ست

تحمّلِ هجران

در عاشقی, تحمّلِ هجران به من رسید
سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید

کشتیِ دل, به نیل و فراتم به گِل نشست
از دوری ات, دو دیده ی گریان به من رسید

مجلس روضه

چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت
که زیر سایه این خیمه کرده ایم اقامت

شفیع گریه کنانش ائمه اند یکایک
به این دلیل که جمع است در حسین امامت

سوره ی طاها

ای سوره ی طاهایِ دل آرای سه ساله
سردار حرم ماه عموهای سه ساله

ای سرو علی حاصل آرامی هر رود
عطر دَم طاووس حرم مهدی موعود

اسمِ اعظمت

دم را غنیمت می شمارم تا دمت هست
هرجا که باشم بر لب اسمِ اعظمت هست

از هر کسی که خواست باشم همنشینش
پرسیده ام اول که آیا آدمت هست؟

گوشهٔ چشمت

تمام عمر پی اشتباه می‌گردم
میان راهم و دنبال راه می‌گردم

تو در منی و من آن چشمهٔ سیاهدلم
که بیقرار به دنبال ماه می‌گردم

رزق گریه

دیده آن گاه که با اشک ملاقات کند
رزق گریه طلب از مادر سادات کند

گریه هرکس نکند معرفتش کامل نیست
“گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کند”

غم هجران

کشیدم از غم هجران عذاب بسیاری
برس به داد دلم با شتاب بسیاری

به اشتباه در خانه ای زدم هر بار
به چاه رفته دلم با طناب بسیاری

رنج هجران

هر چه میخواهی بخواه اما , ندارم بیش از این
نیست تابِ فاصله در کوله بارم بیش از این

بیستون سینه را کَندی ز مهرت , در خَفا
آشکارا زخم زن بر قلب زارم , بیش از این

دکمه بازگشت به بالا