حتی نرنجاند از خودش یک مشت ترسو را
بخشید از روی سخاوت دست و بازو را
تا خاطراتی را نهان سازد بر آن میگشت
پنهان بسازد از برادر زخم پهلو را
حتی نرنجاند از خودش یک مشت ترسو را
بخشید از روی سخاوت دست و بازو را
تا خاطراتی را نهان سازد بر آن میگشت
پنهان بسازد از برادر زخم پهلو را
بیرق به رویِ شانه یِ سالارِ کربلاست
حیـدر مـدد شعارِ علـمدارِ کربلاست
او وارثِ تمامی اوصافِ حیدر است
ساقیِ آب و ثانیِ ساقیِ کوثر است
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!
تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد …
می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد
این چه ماهی ست که خون صورت او پوشیده ؟
این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیده ؟
این چه سروی ست تبر خورده شکسته ساقه ش ؟
این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیده ؟
از سینه ی نیزه ها گذر می کردی
مانند علی سینه سپر می کردی
از خیمه که بانگ العطش می امد
تا ساحل علقمه خطر می کردی
عاقبت لشگری ازتیر گرفتارش کرد
به زمین خوردن درعلقمه وادارش کرد
اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد
تن بی دست خجالت زده از یارش کرد
این اشک های ریخته اب وضوی ماست
خشک از عطش بیاد شهیدان گلوی ماست
بر نیزه میبرند سری را به اسمان
ان سر به رسم وراه رهایی بسوی ماست
در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد
آخر چرا امید و پناهم نمی رسد
بیرون خیمه منتظرش مانده ام ولی
باور نمیکنم به نگاهم نمی رسد