شعر روضه

زیبا هلال یک شبه

زیبا هلال یک شبه, ای سایه سرم

بالا نشسته ای مرا می کنی نگاه

عالم همه پناه به نام تو می برند

حالا ببین که خواهر تو گشته بی پناه

کهنه پیراهن

حرامی دید آشوب تو را چشم ترَت را نه
تحمل میکنم اما وداعِ آخرت را نه

لباست کهنه پیراهن٬ تحمل میکنم باشد
ولی ای عشق غارت کردن انگشترت را نه

عرش را به تلاطم کشیده است

آن تندباد تیر, بگو با تنت چه کرد؟
با قلبِ مثل آینه‌ی روشنت, چه کرد؟

وقتی که عرش را به تلاطم کشیده است,
با ما, ببین که روضه‌ی افتادنت چه کرد

ماه در گودال

آه افتاد ماه در گودال
ماه افتاد آه در گودال

عمه با نیزه های دور تنت
ساخت یک بارگاه در گودال

خیمه ی سوخته ام

روزگار خوشم ای یار نظر شد دیدی
باز هم زینب تو خون به جگر شد دیدی

سروسامان مرا دست به دستش کردند
کیسه ی لشگر کوفه پر سر شد دیدی

رفتی حسین

سخت است دلسپردگی و دلبری که نیست
رفتی حسین و مانده ام و باوری که نیست

بعد از تو من مصیبت سختی ندیده ام
از رفتن تو حادثه ی بدتری که نیست

در به دریم شروع میشه

تازه بی بال و پریم شروع میشه
غم بی هم سفریم شروع میشه
تو رو سر بریدن و راحت شدی
تازه من در به دریم شروع میشه

رگ های سرخ حنجرت

باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم

آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم

شروع زیباییست

تازه آتش به رقص آمده و
تن صحرا تب جنون دارد
چوب مَحمل نمیکند گریه
اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد

شرر به خیمه رسیده

نسیم حزن وزیده, حسین چشم تو روشن
شرر به خیمه رسیده, حسین چشم تو روشن

تو رفتی و نشنیدی که خواهرت سر گودال
چقدر طعنه شنیده, حسین چشم تو روشن

سپردمت به خدا

سپردمت به خدا اى عزیز جان پدر
ترحمى پسرم بر قد کمان پدر

به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند
که بردن تن تو نیست در توان پدر

تکه تکه

خور شید شد سوار فلک بی قرار رفت
ازمرکب امید پدر شهسوار رفت

می ریخت برگ و بر زدرختان سبز پوش
آمد ز راه باد خزان تا بهار رفت

دکمه بازگشت به بالا