شعر روضه

مهمان سفره ات

تو بوده ای ز روز ازل از کریم ها

مهمان سفره ات شده ایم از قدیم ها

امشب بکش تودست نوازش براین سرم

در انتظار لطف تو هستند یتیم ها

به یمن مِهر تو

به یمن مِهر تو شد از سراب, آب درست

بدون مِهر تو از آب شد سراب درست

نگاه کردن تو خلقت است تکویناً

نگاه کردی و شد ماه… آفتاب… درست

سمت نگاهش

همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد

دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد

دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد

اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد

روی نیزه

عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست

جواب مرد به ذلت جواب سر بالاست

سری به نیزه دو لب آیه های شیرین خواند

از آن به بعد دگر قند نیشکر بالاست

لکنت زبان گرفتم

هرچند بی تودیدم , دوران پیریم را

ازیاد بردماما , باتو اسیریم را

چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اشرا

واکن که سیربینی,سیمای پیریم را

دلــم بــهـــانـــه

دلــم بــهـــانـــه روی تــو را گـرفــتـــه بـیــا

بـس اسـت دوریِ مــان ای پــدر بـیــا دیگــر

رقـیــه دخـتـــر نــازت مـگـــر نــبـــودم مــن

دلــم گــرفــت مــرا هـــم بــبـــر بـیــا دیگــر

ولدی علی

خوش قد و قامتم بروی خاکها چرا؟

خوردی زمین قبول ولی دست و پا چرا؟

حالا که آمدم دو لبت وا نمیکنی؟

ساکت شدی نگاه به بابا نمیکنی؟

نشد که شد

کربلا قحط آب نشد که شد

جگر تو کباب نشد که شد

زیر کوهی ز تیغ و نیزه و تیر

حال و روزت خراب نشد که شد

سرت خوب می‌شود

دارد شکستگّیِ  سرت خوب می‌شود

کم‌کم تمام بالِ و پرت خوب می‌شود

بعد از چهل سحر که فقط گریه کرده‌ای

درد وصالِ هر سحرت خوب می‌شود

انگشت نمای شمر

هرگز ز یاد من نرود آن جفای شمر

بر روی پیکرت همه بودند,سوای شمر

آن خنجری که بود به روی گلوی تو…

انقدر که کند بود درآمد صدای شمر

غریب و خسته ای

غریب و خسته ای جان می دهد به گودی گودال

و خواهری که به سر میزند به گودی گودال

چه ازدحام عظیمی گرفته دور و برش را

چه محشری که به پا میشود به گودی گودال

وداع

داری عقیله -خواهر من- گریه می کنی؟

آیینهٔ برابر من گریه می کنی

از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت

خیلی شبیه مادر من گریه می کنی

دکمه بازگشت به بالا