شعر روضه

قدری شبیه مادر سادات

شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم

قدری شبیه مادر سادات می شویم

از نور فاطمه به سحر فیض می بریم

تا معتکف به کنج خرابات می شویم

ای بنده بیا

ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش

ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش

تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار

پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش

قصد کرده است از وطن برود

قصد کرده است از وطن برود

پنجمین رکن پنج تن برود

 

این حسین است که غریب شده

کاش می شد که با حسن برود

خوردی زمین و

خوردی زمین و با عجله من به سر زنان

هرطورکه بود آمدم از بین کوفیان

دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد

در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد

بدنت,پیرهنت

بدنت,پیرهنت جای خود امّا سر تو

پیکرت در دل گودال و حالا سر تو

شرح این آیه ی “الله جمیعا فی الارض”

جلواتی است زلال از نوک پا تا سر تو

چیزی نمانده است …

چیزی نمانده است , سبکبال تان کنند
چیزی نمانده است,که بد حال تان کنند

دل پر از زخم

دل پر از زخم, نفس زخم , رگ حنجر زخم

گوشه ای درته گودال لب حنجر زخم

آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده

پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم

شور و التهاب

عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند
بهراحیای محرم در شتاب افتاده اند

مجمر و اسپند و بیرق را فراهم کرده اند
فکرچای روضه و قند و گلاب افتاده اند

گودال

شعرهایم همه پریشان است

مثل پروانه مثل دیوانه

گاه می رود به گودال و

گاه می رود به ویرانه

ته گودال

نیزه ای در دهن شه جا شد

کمر خواهرش از غم تا شد

بند های بدن از هم وا شد

تکه تکه پسر زهرا شد

موعد دیدار

کاروان آمده و موعد دیدار شده

چشم بارانی عمه چه قدر تار شده

چه قدرعمه ی ساداتمصائب دیدند

چه قدر مردم بازار به ما خندیدند

بین شمر و خواهرت دعوا شده

یک نفر انگشترت را می برد

دیگری بال و پرت را می برد

گرگی از بالا سرت رویت درید

می جوید و پیکرت را می برد

دکمه بازگشت به بالا