هر کجا روضه به پا شد منبرش خلوت نشد
این تنور گرمتان هم آخرش خلوت نشد
هر حسینیه است باب رحمت و خیر کثیر
هیچ وقت این آستان پشت درش خلوت نشد
شعر روضه
نبودم تا نمایم استماع منبر اورا
ولی با قالَ صادق درک کردم محضر اورا
حدیث اش هر کسی بشنفت قطعاً کِی تواند گفت؟
ننوشیداست قدر جرعه ای از ساغر اورا
غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد
خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد
تو بی عبا عمامه هم مولای مایی
ما شیعیان تو شدیم آقای مایی
تو ماورای عالم معنای مایی
پس تو تماما تو تماما های مایی
مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی
جواب هر چه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به ” لن ” ی
شأنش برای دشمنانش نیز پنهان نیست
در کفر همجایی برای رد قرآن نیست
فردای محشر دائما سر در گریبان است
هر کس که پای داغ او پاره گریبان نیست
آمدم بی پناه، یاألله
خسته ام از گناه، یاألله
با تو این حالِ مبهم و آشوب
میشود روبراه…یاألله
شُده از تیر و نیزه مالامال
پادشاهی که سَخت شُد پامال
تبلِ شادی زدند تا افتاد
از رویِ اسب خسته و بی حال
در بقیع قبر حسن آوار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
آسمان شهر یثرب تار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری
به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن
اگرچه مرهمِ داغِ بقیع خونِ دل است
اگرچه زخم زدنــد ، التیـام می گیریم
خلیل می رسد و از تبـارِ شـب زده ها
به صبحِ صادق مان انتقام می گیریم
چشمم همین که گشت خوشاقبال، گریه کرد
یاد بقیع کرد و به هر حال گریه کرد
همراه چار قبلهى حاجات اشک ریخت
همپاى چار کعبهى آمال گریه کرد