شعر روضه

سوسو مزن

بر شانه می‌آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد

پروانه بود و دورِ مادر چرخ می‌زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد

حیف شد

چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…

چه کنم ؟

چه کنم ؟ آتشی افتاده به جانم ، چه کنم ؟
آتش از آب دو چشمم ننشانم چه کنم ؟

با حضور تو ، به من خانه نشینی سهل است
گر نمانی تو و من بی تو بمانم ، چه کنم ؟

گناهکار رسیدم

گناهکار رسیدم، مَرا که می بخشد؟
دوباره آیِنه ام را جَلا، که می بخشد؟

کَریم روی خود از سائِلش نَگرداند
بجُز کریم مَگر بَر گِدا که می بخشد؟

زیر هجوم تیر

مردی غریب افتاده بود و دست و پا میزد
زیر هجوم تیر ، مادر را صدا میزد

یک نانجیب از دورتر میآمد و هربار
با نیزه ای بر پیکر او بی هوا میزد

بزم عزا

رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه چشمه سار ماتم ها
رسید فاطمیه شد تولد روضه
رسید مبدا تاریخ هجری غمها

روضه زهرا

گر چه بی منت همیشه نان رسانی می کنی
جور دیگر فاطمیه مهربانی می کنی
نیستی در ظاهر اما باطنا لطف تو هست
ظاهری و باطنی صاحب زمانی می کنی

ای تَرک خورده

همینکه درد زِ چشمِ تو خواب می‌گیرد
تمامِ جانِ مرا اضطراب می‌گیرد

بیا به همسرِ خود لحظه‌ای تبسم کُن
دلم از اینهمه حالِ خراب می‌گیرد

ملاک عشق

حق ملاک عشق را با عشق تو سنجیده است
شاهکار دست خود در خلقت تو دیده است
ذکر « لا احصی ثنائُک » گوشه ای از وصف تو
پایِ مدحت دست هر صاحب قلم لرزیده است

ای دل بسوز

نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست

پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین…
گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست

سوزِ مادرانه

با سوزِ مادرانه فقط گریه می کنی
هر شب به یک بهانه فقط گریه می کنی

یک شب زِ دردِ سینه فقط آه می کِشی
یک شب زِ دردِ شانه فقط گریه می کنی

زهرای هجده ساله

با خود تصور کن که حیدر خانه باشد
زهرای هجده ساله هم در خانه باشد

غم را بیاور در دو سوی روضه ، بگذار
این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد

دکمه بازگشت به بالا