شعر شهادت ابن الحسن

غیرت الله

می وزد باد گرم در صحرا
همه ی دشت گرم و سوزان است
یک پسر بچه از تبار حسن
چشم بر راه اذن میدان است

گل یاس پرپر

حین زدن،انداخت
یاسی خودش را روی نعش یاسمن انداخت

مانند پروانه
در شعله ها خود را به قصد سوختن انداخت

احلا من العسل

من را پدر به دست عمو داد و بعد از آن
با یک نفر خوشم که همان است جان من

شیرینیِ محبت او چیز دیگری است
احلا من العسل شده ورد زبان من

یاد صفین

می رسد لحظه رها شدنت

می رسد لحظه مصاف به تو

ای کلام تو ذوالفقار علی

که رسیده ست بی غلاف به تو

احلی من العسل

پا بر زمین مکوب ،عمو در کنار توست
این سرو قد خمیده که دار وندار توست

ای ماه سیزده شبه ی دشت کربلا
ماه شب چهاردهم بی قرار توست

یتیم امام حسن(ع)

بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند
سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند
میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند
کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟

یا قاسم ابن الحسن

می رسد لحظه رها شدنت
می رسد لحظه مصاف به تو
ای کلام تو ذوالفقار علی
که رسیده ست بی غلاف به تو

یا قاسم ابن الحسن

بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند
سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند
میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند
کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟

قاسم ابن مجتبی(ع)

هر چه بر ما می رسد یا از کریمان می رسد
یا که از ذرّیه و از نسلِ ایشان می رسد

بی کرامت روی قولِ دیگران دلخوش نکن
با کرم بر هر گره..امدادِ آسان می رسد

عمو حسین

دوش در خیمه اش از غصه نجاتم دادند
تا فدایش بشوم برگ براتم دادند
از عسل حرف زدم شاخه نباتم دادند
یاحسن گفتم فورا حسناتم دادند

کبوتر من دست و پا مزن

پیش نگاه مضطر من دست و پا مزن
در موج خون ، کبوتر من دست و پا مزن

ای قد کشیده زیر سم اسب ، داغ تو
تیغی است روی حنجر من دست و پا مزن

قرص قمر

به جِلوِه آمده ای با رُخِ نقاب زده
چه کس به قرص قمر این چنین حجاب زده

ز ریشْ ریشی تحت الهنک مشخص بود
که روی بند تو را با چه اضطراب زده

دکمه بازگشت به بالا