شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

یاد صفین

می رسد لحظه رها شدنت

می رسد لحظه مصاف به تو

ای کلام تو ذوالفقار علی

که رسیده ست بی غلاف به تو

یاد صفین زنده شد وقتی

تاختی سوی جنگ مثل حسن

همه جا رد گامهای تو بود

کربلا پر شد از عقیق یمن

اخم کردی و تیغ ها افتاد

دید دشمن که بر تنش سر نیست

آنکه چون کوه روبروی تو بود

ازرق شامی است؟…دیگر نیست

بی زره آمدی به میدان و

بی زره مرگ را بغل کردی

مرگ در کربلا همان عسلی ست

که تو در کام خویش حل کردی

نقطه اتصال سبطینی

آن زمان که کفن به تن کردی

تو حسینی به دشت کرببلا

که ردای حسن به تن کردی

به عمو حق بده که جان بدهد

یادگار برادرش رفته

حال او مثل حال آن وقتی ست

که تنش مانده و سرش رفته

کربلا هم مدینه شد وقتی

تن زخمیت سنگ باران شد

به پدر رفته ای که تابوتش…

نوبت وصل دوستداران شد

عمه آن شب در آسمان می دید

هر ستاره به پات حجله شده

در فراق دو یادگار حسن

چشمهایش فرات و دجله شده

تا که حرف فرات شد بر نی

مردی از شرم موسپید شده

خبری کل دشت را پر کرد

قاسم بن الحسن شهید شده

صادق میرصالحیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا