شعر شهادت اهل بیت

کریم اهل بیت

پیش چشم قاسم و نجمه , حسن از حال رفت
در مدینه آن غریب در وطن از حال رفت

تا که شد محروم از عطر کریم اهل بیت
خاک مصر و یثرب و شام و یمن از حال رفت

دست کریم

به مهربانی و دست کریم شهرت داشت
برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت

سه سال هسته خرما مکید و راضی بود
بزرگ بود ولی اینچنین ریاضت داشت

وقت رفتن رسیده

نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی

یا رسول الله

قرآن به خاطر آورد آیاتِ رحمتت را
نادیده می گرفتند وقتی محبتت را

تا ریشه کن شود جهل؛ خوردی چه خون دل ها
اما زیاد کردند با فتنه زحمتت را

گدایش بیشتر

هر که خوانش بیش, مسکین و گدایش بیشتر
هر کسی هم که گدایش بیش, جایش بیشتر

کلّ فرزندان زهرا سفره‌دارند و کریم
بینِ اولادِ کریمش؛ مجتبایش بیشتر

یاریم‌ بده

ای طشت یاریم‌ بده دیگر بریده ام
این زهر را را به قصد شفایم چشیده ام

کم سن و سال بودم و پیری به من رسید
مانند شمع قطره به قطره چکیده ام

روضه

درحسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه, چین به چین روضه است

آسمان گریه کرده بالأخره
هرشبی راکه در زمین روضه است

قد هلالی

ای مسیح خانه ی مولی الموالی مجتبی
مظهر حُسن خدای لایزالی مجتبی
“ابن شهر آشوب” اینگونه روایت میکند
چون پیمبر صاحب شان و جلالی مجتبی

حجره

درون حجره ی دربسته گشته ما منم بابا
بیا یکدم تماشاکن به خاک افتادم بابا

منی که دائما هستم به فکر رافت وبخشش
ولیکن همسرم بوده به فکر کشتنم بابا

بدنت آب شد

شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد ازتو اثری باقی نیست

هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست

یا جواد الائمه

سر را زِ خاکِ حُجره اگر بَر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی که اگر بود می‌شکست
وقتی که بال می‌زدی و پَر نداشتی

طفل را کشتند

جماعتی که توان از علی ز کف بردند
پناه بر در ثانی ناخلف بردند

هنوز جسم نبی بر زمین نمایان بود
که آبرو ز جوانمردی و شرف بردند

دکمه بازگشت به بالا