شعر شهادت اهل بیت

خیر الانام آل حیدر

بین سپاه شب زده ذکر سحر افتاد
کم‌کم‌ رکاب از عشق خالی شد گوهر افتاد

مویی که زینب شانه میزد سخت خاکی شد
خیر الانام آل حیدر دست شر افتاد

عبای دوش حسین

برای مرگ پدر رفتنش جواز شده
کنون که کشتن پیغمبران مجاز شده

چقدر چشم به راه پدر نشسته علی
که زخم های تنش مثل دیده باز شده

حصار نیزه ها

ناگهان حصار نیزه ها شکست
پشت لخته های خون صدا شکست

استخوان شویِ دختر حسین
در هجوم زیر دست و پا شکست

بی مهابا ، صف شکن

یک علی آمد به میدان لشکری را مات کرد
چون توسل بر علی و مادر سادات کرد

بی مهابا ، صف شکن، طوفان حیدر را ببین
مجتبی و فاطمه ، شبه پیمبر را ببین

عقیله العرب

بی قرارِ عقیله العربم
روضه دارِ عقیله العربم

می زنم جار، جارِ یا زینب
مستِ جارِ عقیله العربم

غربت او

بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد
صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد

غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است

نور چشمم

نور چشمم، شبه پیغمبر، نکش پا بر زمین
آمدم بابا! علی اکبر(ع)، نکش پا بر زمین

کینه نام ِ تو را دارند این سرنیزه ها
شد عجب دور و برت محشر، نکش پا بر زمین

شبیه حضرت پیغمبر

امروز از همیشه پریشان تری چقدر
داری دوباره از همه دل می بری چقدر

دیدم که بر فراز عقابت نشسته ای
حالا شبیه حضرت پیغمبری چقدر

یوسف من چاه

یوسف من چاه را با نیزه ها حس کرده ای

پنجه ناپاک صدها گرگ را حس کرده ای

چشم هایم را تماشای تو غافل گیر کرد

عضوهای اربأ اربایت پدر را پیر کرد

ولدی ولدی

واژه ها در هیجان اند علی گفتن را
صرف کن بر لب من خواهش فهمیدن را
ای که واداشته مدحت به سخن دشمن را
بنویسید غلام علی اکبر من را
از هیاهوی جهان نوکری ات ما رابس
قحط عشق است،ولی دلبری ات ما را بس

چه بهم ریخته اند

پسرم پیرهنت را چه بهم ریخته اند
باغ من یاسمنت را چه بهم ریخته اند

تو خلاصه شده بودی به حسین و به حسن
هم حسین و حسنت را چه بهم ریخته اند

جوانمُرده

پیشِ چشمانِ همه دست به زانو اُفتاد
خواست تا پاشود ای وای که با رو اُفتاد

باید او پاشود از  خاک جگر جمع کُنَد

یک عبا پَهن کُنَد تا که پسر جمع کُنَد

دکمه بازگشت به بالا