شعر شهادت حضرت سقا

تا که بی دست شدی

تا که بی دست شدی اهل شجاعت شده اند
گرگ ها منتظر لحظه ی غارت شده اند
حرمله ها پس از این خاطرشان آسوده ست
خولی و شمر پس از دست تو راحت شده اند

باب‌الحوائجِ

چه غم از غم از این اینهمه حاجت
شبِ باب‌الحوائجِ ماشد
به گِره‌های کورِ ما بنویس
وقت نذریِ ارمنی‌ها شد

دلواپس نگاه حرم

از دست روزگار دلم پرشکایت است
هرجای پیکرتو خودش صد مصیبت است

گیرم نشد که آب برایم بیاوری
سعیت قبول !ساقی من اصل نیت است

یا اخا ادرک اخا

بر حسینت دیده وا کن ای علمدار حرم
آمدم در علقمه تا که تو را خیمه برم

ای برادر چشم خود بگشا ببین تنها شدم
پاشو از جا ای همه پشت و پناه و لشکرم

عباس من

اینجا رسیدم تا عزایت را بگیرم
از دستِ سرنیزه لوایت را بگیرم

حالا بجای اینکه دستم را بگیری
باید که زیر کتفهایت را بگیرم

ای سوره ادب

بر روی خیمه رفتنت اما گذاشتند
جایی برای بوسه ام آیا گذاشتند ؟

ای سوره ادب ، تو بزرگی کن و ببخش
رویت اگر که بی ادبان پا گذاشتند

ریخت آبروی آب

امان نداده امان نامه های دشمن را
که آب کرده درون نیام، آهن را
 
نخواست جنگ کند آنچنان که میل اش بود
که او نخواست در این راه، صحبت من را

یا ابوفاضل

یا ابوفاضل که گفتم..بال و پر آمد وسط..
بهرِ گفتن از کمالاتت..هنر آمد وسط…

در فضایی که همه مبهوت هستند ای کریم
دل خودش را زد به دریا و جگر آمد وسط

از آب هم مضایقه کردند

می‌رفت روی دست همه بی‌قرار مشک
خشکیده بود مثل لب شوره زار مشک
زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک
از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک

علمدار

زمین می‌لرزد از سنگینی باری که من دارم
شبیه شانه‌ی از داغ، سرشاری که من دارم

خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد
بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم

جانم به قربانت

تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت
خداوند آسمان هارا درآورده به فرمانت

مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی
که میخوانند خود را ارمنی ها هم مسلمانت

یا ابوفاضل

آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست

این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست

دکمه بازگشت به بالا