شعر شهادت حضرت عباس (ع)

باب‌الحوائجِ

چه غم از غم از این اینهمه حاجت
شبِ باب‌الحوائجِ ماشد
به گِره‌های کورِ ما بنویس
وقت نذریِ ارمنی‌ها شد
دم سینه زنی آب آمد
شب خون گریه‌های زهرا شد

مادرم یاد داده  در همه عمر
پایِ این مرد آبرو بگذار
اگر عالم همه جوابت کرد
تو بر این آستانه رو بگذار
چه خیال است از همه دنیا
کارِ خود را فقط به او بگذار

رفت در بینِ آب با مرکب
ایستاده به احترامش آب
دست بر سینه ‌سر به زیر از شرم
می‌کند با ادب سلامش آب
می‌زند دست را به دامانش
می‌زند بوسه زیرِ گامش آب

مرکبش تشنه است تشنه ولی
آب ، سرد و خنک ولی هیهات
مرکبِ حضرت امیر حرم
لب خود را نمی‌زند به فرات
آب می‌سوزد از همان لحظه
آب شرمنده‌ است از آن اوقات

دید لبهای خشک او را آب
چقدر بد شده برای فرات
قبل از این ، بعد از این ندیده کسی
اینقدر التماس‌های فرات
زیر لب گفت یا علی‌اصغر
آمد از رود ، های های فرات

ماه عکسش به آب افتادو
دید در آب های‌وهوی حرم
مشکِ خود را گرفت بر سینه
آب را بُرد آبروی حرم
آب میگفت جرعه ای اما
رفت تا خیمه‌ها عمویِ حرم

دخترک رفت پیش گهواره
گفت : با مشک آب می‌آید
چند لحظه فقط تحمل کن
جان خواهر بخواب می‌آید
صبر کن بوی مُشک بوی عموست
قول داده رباب ، می‌آید

اهل خیمه امیدوار  اما
چشم‌های حسین مایوس است
دستهای رُباب روی سر و
در نگاه حسین افسوس است
زیرِ گرمای آفتاب ای وای
جمع هشتاد و چهار ناموس است

همه حیران شدند وقتی که
شیر بینِ مسیر می‌آمد
جمعِ صدها حرامیِ از همه سو
پشت نخل‌ند و شیر می‌آمد
از هزاران طرف  هزاران بار
نیزه و تیغ و تیر می‌آمد…

یک نفر دست بر کمر دارد
یک نفر دست روی سر دارد
یک نفر دست بر جگر دارد
یک نفر دست بر تبر دارد
می رود بینِ دست سر دارد
کاش دست از یتیم بردارد

از سرِ زین که با سر افتادو
در دل خیمه دختر اُفتادو
خواهر اُفتاد و مادر اُفتادو
بِینِ گهواره اصغر اُفتادو
وای با نیزه  پیکر افتادو
لشکری با تنش درافتادو….

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا