شعر شهادت حضرت عباس (ع)

یا ابوفاضل

یا ابوفاضل که گفتم..بال و پر آمد وسط..
بهرِ گفتن از کمالاتت..هنر آمد وسط…

در فضایی که همه مبهوت هستند ای کریم
دل خودش را زد به دریا و جگر آمد وسط

مانده بودم تا که تشبیهی بگویم آشنا..
در همین اثنا..شباهت از پدر آمد وسط

کامِ من پُر از عسل شد تا گفتم نامِ تو..
دوّمین بار آمدم گویم.. شکرآمد وسط

ماهِ رویت را بنازم ای جمالت قبله گاه..
در مقامِ صورتت دیدم قمر آمد وسط..

مردِ رزمی و نداری یک نفر مانند خود..
واردِ میدان شدی اصلاً خطر آمد وسط

بازوانِ تو یداللّه است در هر بُرهه ای..
تیغ در کف آمدی گویا شرر آمد وسط

تارومارِ کوفیان کاری ندارد بهرِ تو..
هیبتت دیدند و چندین محتضر آمد وسط

امرِ مولایت رسید و جنگ را تعطیل کرد..
مشگِ خالی و شرابِ چشمِ تر آمد وسط

ساقی لب تشنگان!آبی فراهم شد ولی..
یک عمود آهنین و یک تبر آمد وسط

وقتِ افتادن ز مرکب..فاطمه لبیک گفت
از دهانِ مادری لفظِ پسر آمد وسط

 محسن راحت حق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا