شعر مذهبی

دوباره مقتل

شفق به نیزه نظر کرد و رنگ او غم شد
نسیمِ صبح به زلفش چو خورد ماتم شد

به عرش پیرهنی پاره گشت, آویزان
بساط گریهٔ عالم دگر فراهم شد

وصی مصطفی حقا

دلاورمرد می خواهد از این باده نیوشیدن
سپر را‌ روبروی تیغ ابرویش نپوشیدن
بسان شیر شرزه بر صفوف خصم جوشیدن
که دارد زهره ی آنکه جگر از عبدود گیرد

حضرت حیدر

قلبی که در هوای تو گشته است بیقرار
با پای دل رسیده به خلوت سرای یار

جایی ندیده بهتر از این روی خود زمین
جایی ندیده بهتر از این روز و روزگار

أشهد أن علیً ولی اللهِ

ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست

مرد میدان سخت

تا علی هست با نسب تر نیست
صحبت از جانشین دیگر نیست
هیچ کس با علی برابر نیست
مرد میدان سخت خیبر نیست

مظهر العجائب

دلها اگر که بال برایِ تو می‌زنند
هر شب سری به سمتِ سرای تو می‌زنند

جبریل می‌شوند تمامِ کبوتران
وقتی که بال و پَر به هوای تو می‌زنند

حضرت آفتاب

چرخش چرخ و فلک بسته به چشمان علیست
همه عمر جهان بسته به یک آن علیست
همه از سفره او روزی خود را دارند
آفرینش به خدا سفره احسان علیست

فاروق اعظم

عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است
ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است

یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد
عبد و مطیع خداست, هر که مطیع علی است

ذکر اعظم حق

خاک بودیم و یاعلی گفتیم
جان گرفتیم تا علی گفتیم

ما به ربی که روحمان بخشید
همگی یکصدا علی گفتیم

دلبر تو باشی

دلبر تو باشی باید از دلبر بخوانم
شرک است اگر نام کس دیگر بخوانم

رفتم به کرسی ادب تکیه کنم تا
مدح تو را از روی آن منبر بخوانم

پشت میخانه

پشت میخانه نشستم غرق شور و شادی ام
از خراب آباد این دل در پی آبادی ام

هرکسی پرسید از نام و تبار و شهرتم
سینه را کردم سپر گفتم که عبدالهادی ام

ما گدای سامرایت

ای نگاهت در مسیر کهکشان ها ماندگار
وسعت دستان تو بر سایه بان ها ماندگار

می شود ثابت به من در هر فرازِ «جامعه»
نام تو بین همه خطّ امان ها ماندگار

دکمه بازگشت به بالا