شفق به نیزه نظر کرد و رنگ او غم شد
نسیمِ صبح به زلفش چو خورد ماتم شد
به عرش پیرهنی پاره گشت, آویزان
بساط گریهٔ عالم دگر فراهم شد
شفق به نیزه نظر کرد و رنگ او غم شد
نسیمِ صبح به زلفش چو خورد ماتم شد
به عرش پیرهنی پاره گشت, آویزان
بساط گریهٔ عالم دگر فراهم شد
دلاورمرد می خواهد از این باده نیوشیدن
سپر را روبروی تیغ ابرویش نپوشیدن
بسان شیر شرزه بر صفوف خصم جوشیدن
که دارد زهره ی آنکه جگر از عبدود گیرد
قلبی که در هوای تو گشته است بیقرار
با پای دل رسیده به خلوت سرای یار
جایی ندیده بهتر از این روی خود زمین
جایی ندیده بهتر از این روز و روزگار
ای که جز خانه تو خلوت ما نیست که نیست
هر چه گشتیم دراین میکده جا نیست که نیست
من که جز نام تو نامی نشنیدم بی شک
جز صدای تو در این دهر صدا نیست که نیست
تا علی هست با نسب تر نیست
صحبت از جانشین دیگر نیست
هیچ کس با علی برابر نیست
مرد میدان سخت خیبر نیست
دلها اگر که بال برایِ تو میزنند
هر شب سری به سمتِ سرای تو میزنند
جبریل میشوند تمامِ کبوتران
وقتی که بال و پَر به هوای تو میزنند
چرخش چرخ و فلک بسته به چشمان علیست
همه عمر جهان بسته به یک آن علیست
همه از سفره او روزی خود را دارند
آفرینش به خدا سفره احسان علیست
عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است
ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است
یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد
عبد و مطیع خداست, هر که مطیع علی است
خاک بودیم و یاعلی گفتیم
جان گرفتیم تا علی گفتیم
ما به ربی که روحمان بخشید
همگی یکصدا علی گفتیم
دلبر تو باشی باید از دلبر بخوانم
شرک است اگر نام کس دیگر بخوانم
رفتم به کرسی ادب تکیه کنم تا
مدح تو را از روی آن منبر بخوانم
پشت میخانه نشستم غرق شور و شادی ام
از خراب آباد این دل در پی آبادی ام
هرکسی پرسید از نام و تبار و شهرتم
سینه را کردم سپر گفتم که عبدالهادی ام
ای نگاهت در مسیر کهکشان ها ماندگار
وسعت دستان تو بر سایه بان ها ماندگار
می شود ثابت به من در هر فرازِ «جامعه»
نام تو بین همه خطّ امان ها ماندگار