زینب چو دید کرببلا را دلش گرفت
بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت
حسی غریب در دل او جا گرفت بود
آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت
زینب چو دید کرببلا را دلش گرفت
بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت
حسی غریب در دل او جا گرفت بود
آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت
محمد از حراء گریان رسیده
تن پاکت عدو, در خون کشیده
خدا داند که چشمِ چرخ گردون
شهیدی مثل تو, عریان ندیده
ای آفتاب زمین خورده ماهِ نیزه حسین
طلوع کرده سرت درپگاهِ نیزه حسین
پناهگاهِ یتیمانمو بدونِ پناه
خودت بگیر مرا درپناهِ نیزه حسین
دور و بر تو لحظه ی آخر چه ها نشد
با گریه های زینب مضطر چه ها نشد
حتی عصا ز موی سفیدت حیا نکرد
وقتی رسید بر سَرَت آن سَر چه ها نشد
قصد کرده است از وطن برود
پنجمین رکن پنج تن برود
این حسین است که غریب شده
کاش می شد که با حسن برود
خوردی زمین و با عجله من به سر زنان
هرطورکه بود آمدم از بین کوفیان
دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد
در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد
بدنت,پیرهنت جای خود امّا سر تو
پیکرت در دل گودال و حالا سر تو
شرح این آیه ی “الله جمیعا فی الارض”
جلواتی است زلال از نوک پا تا سر تو
دل پر از زخم, نفس زخم , رگ حنجر زخم
گوشه ای درته گودال لب حنجر زخم
آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده
پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم
شعرهایم همه پریشان است
مثل پروانه مثل دیوانه
گاه می رود به گودال و
گاه می رود به ویرانه
نیزه ای در دهن شه جا شد
کمر خواهرش از غم تا شد
بند های بدن از هم وا شد
تکه تکه پسر زهرا شد
کاروان آمده و موعد دیدار شده
چشم بارانی عمه چه قدر تار شده
چه قدرعمه ی ساداتمصائب دیدند
چه قدر مردم بازار به ما خندیدند
یک نفر انگشترت را می برد
دیگری بال و پرت را می برد
گرگی از بالا سرت رویت درید
می جوید و پیکرت را می برد