شعر مصائب اسارت کوفه و شام

ای قاری من

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

محشرکبرا

شام یک محشرکبراست کجایی عباس ع

دخترفاطمه تنهاست کجایی عباس ع

به نوامیس خدا پیروجوان خندیدن

آستین معجرزنهاست کجایی عباس ع

سَخت می گذرد

بی تو چه سَخت می گذرد روز و ماه ها
بسته شده مسیرِ گلویم به آه ها

ما و اسارتی که کسی در زمان ندید
افتاده ایم دستِ همین دل سیاه ها

قاری قرآنِ من

بین این رجّاله هایی که تماشا می کنند
عقده ها..زخمی دگر در سینه ام وا می کنند

قاری قرآنِ من!قرآن نخوان در کوچه ها
این جماعت سنگ ها را سویت اهدا می کنند

الشام الشام الشام

اینجا شده هر آهِ مضطر دردسرساز
این کوچه ها شد بهرِ خواهر دردسرسازً

الغوث از چشمانِ هیزِ این جماعت
که شد برایِ چند دختر دردسرساز

غریب می شوم

اسیر می شوم اما ذلیل هرگز نه …
غریب می شوم اما علیل هرگز نه …

سرت سلامت اگرچه به روی نی هایی
ندیده دیده ی زینب به غیر زیبایی

سالار زینب

آمد دوباره رو به روی من سرت حسین
قربان زخمهای روی حنجرت حسین

از غارت خیام نگفتم برای تو
شاید بگویم و نشود باورت حسین

عمو عباس

به سمت آب زدی و زدی به آب سپس
کشید آب ز تصویر تو عذاب سپس

خجالت همه ی خیمه را کشیدی بعد
هزار بار شدی عاجز از رباب سپس

توی آغوشم

حالا که هستی توی آغوشم دوباره
خیلی خلاصه حرف دارم با اشاره

خورشید و ماهی داشتم در آسمانم
در آسمانم نیست حتی یک ستاره

سر پناه

کهکشان گردی ز راه زینب است
نور خورشید از نگاه زینب است
هر کسی که شد حسینی در جهان
سینه اش آرام گاه زینب است

نگاه زینب

خیال کن سر نی آفتاب هم باشد
نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد

خیال کن که رقیه چه می کشد بی تو
سوال هاش اگر بی جواب هم باشد

ای نور محض

خورشید و کهکشان شده حیران معجرت
ای نور محض یاور تو هست داورت

وقتی که مو به مو به علی مو نمیزنی
باید شویم لشگری از جَون و قنبرت

دکمه بازگشت به بالا