مانند اشک، پای غمت بیارادهام
خود را به دستِ گریهی بیوقفه دادهام
هملهجه با «مَنم» نشدم؛ روستاییام
از «مِنمِنم» بخوان چقدَر صاف و سادهام
مانند اشک، پای غمت بیارادهام
خود را به دستِ گریهی بیوقفه دادهام
هملهجه با «مَنم» نشدم؛ روستاییام
از «مِنمِنم» بخوان چقدَر صاف و سادهام
دیگر به حال من دوا ارزش ندارد
این اشکهای پر بها ارزش ندارد
من حال و روزم مثل سنگ بین کوچه است
یا که فراوان است یا ارزش ندارد
شب های جمعه بیقرارم! روضه میخوانم
با چشم های اشکبارم روضه میخوانم
گاهی برای این دلِ عاصیِ هرجایی
گاهی برای روزگارم روضه میخوانم
از اینکه بی وفایم، خیلی دلم گرفته
باید به خود بیایم، خیلی دلم گرفته
«أُدعونی أَستجب» را خواندم ولی از اینکه
لنگ است هر دو پایم، خیلی دلم گرفته
ای مونس شب های تار اربابِ خوبم
دل شد به عشق تو دچار اربابِ خوبم
احسانت از عهد قدیم است و رسیده-
لطفت به دارا و ندار اربابِ خوبم
سلام من به حسین و به کربلای حسین
سلام من به اباالفضل با وفای حسین
سلام من به زهیر و به مسلم و به حبیب
سلام من به هر ان کس که شد فدای حسین
سلامِ رو به ضریحم؛ جواب میخواهم
جواب، از لبِ عالیجناب میخواهم
سراب، آمده سیراب، از حرم برود
چقدر، تشنهام از تشنه آب میخواهم
از هر چه هست و نیست دگر بی نیاز شد
دست کسی که پیش کریمان دراز شد
در لطف با گدا، چه کسی بهتر از حسین؟
لب تر نکرده ایم در خانه باز شد
باید دل من هم شبیه شمع باشد
تا در فراق کربلا از غم بسوزد
بعد زمان در غصه ات معنا ندارد
قبل تو از غم حضرت آدم بسوزد
آه از لحظه ی افطار و عطش های دلم
میرود سوی گرفتاری او پای دلم
لب عطشان … پسر فاطمه…غوغای عطش
این شده ذکر لب و درس الفبای دلم
دلیل داشت تب و تاب و بی قراری ما
محرم آمد و شد وقت میگساری ما
برای آخرت ما خدا نگهدارد
در این لباس عزا عکس یادگاری ما
نفس نفس زدن من به عشق کرببلاست
تمام سال برایم چو روز عاشوراست
اسیر دردم و بیمار ِگریه بهر حسین
قسم به آن غم و غربت که دردل زهراست