تا تو هستی به دلم مهر کسی دیگر نیست
خلوت سینه اسیر هوسی دیگر نیست
عطش خواستنت کرده دلم را سیراب
غیر باران تو فریادرسی دیگر نیست
تا تو هستی به دلم مهر کسی دیگر نیست
خلوت سینه اسیر هوسی دیگر نیست
عطش خواستنت کرده دلم را سیراب
غیر باران تو فریادرسی دیگر نیست
بی حضور سبز رویت ، روزها بی عید شد
ماه ها و سال ها با فصلِ غم تمدید شد
ماه شمسی رو ، هزار چارصد سال است که
از کنارت عالم خاکیِ ما تبعید شد
حالا که من حس میکنم حالم خراب است
مستی، خماری، می گساری باب باب است
لیلای این ایلی و مجنون ها نوشتند
عمریست گیسوی تو کارش پیچ و تاب است
غزل اول
دل ما سربه راه معشوق است
زیر دین نگاه معشوق است
همه ی دل خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است
دور زمان به نیمه شعبان رسیده است
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است
از آسمان , خلیفه ی رحمان رسیده است
پیش از شروع خلقت, قبل از وجود آدم
وقتی نبود حوا, وقتی نبود آدم
تاریک بود و خاموش, حق مانده بود با حق
در هیچ محض, تنها, در آن سکوت مطلق
هوای قلب من امشب بهانه ای دارد
نوای سینه ام امشب ترانه ای دارد
زمین٬ زبان خودش را به مدح وا کرده
که حرف های طبیعت نشانه ای دارد
امشب بهانه ها همگی جور می شود
حتی پیاله کاسه ای از نور می شود
وقتی نگاه یار قدم رنجه می کند
چشم تمام صاعقه ها کور می شود
باز هم روح الامین دارد غزل می آورد
صنعت ایهام و تشبیه و بدل می آورد
تا شود ابیات شعر من کمی دلچسب تر
واژه واژه بر لبم جام عسل می آورد
آماده می شوم غزلی را بنا کنم
در شور عشق, قافیه ای دست و پا کنم
باز از شرابِ دوست شدم مست و بی قرار
باید که پیر میکده ها را صدا کنم
امید گمشده ی سرزمین سبز خدا
امام مثل پیمبر,پیمبر فردا
تمام وسعت صحرا به عشق تو سبز است
بهشت ساکن صحرای توست زین گلها
امشب خبر ز عالم بالا رسیده است
زیباترین ستاره ی دنیا رسیده است
امشب حکیمه باش و ببین پور عسکری
با هیبت و شمایل طاها رسیده است