شعر ولادت امام زمان (عج)

مهدی فاطمه(عج)

نوری ز مشرق اَبَدیَّت بلند شد
طوفان بی امان حقیقت بلند شد

دنبال خاک بود خدا روز خلقتش
برخاست شخص حیدر و تربت بلند شد

کعبه جوابگوی علی‌دوست‌ها نبود…
ایوان‌طلای مرقدِ حضرت بلند شد

حَظّی میان هروله‌هامان نداشتیم…
ذکرِ علی ز گوشه ی هیئت بلند شد

وقتی که در به دست علی کَنده شد ز جا
فریاد هرچه قلعه به حیرت بلند شد

تا مرتضی گره به دو ابروی خود کشید
در گردنِ بشر رگِ غیرت بلند شد

گفتی:امیدتان؟!..،همه گفتیم:فاطمه
مادر همیشه وقت شفاعت بلند شد

این خاک،شیعه‌خانه‌ی ذُرّیّه ی علی است
ایران همیشه پای ولایت بلند شد

ما را گدای نیمه‌ی‌شعبان خویش کرد
عطری که دور سفره ی غیبت بلند شد

لب‌تشنگان چشمه‌ی جانیم تا ابد
ما نان‌خورِ امام‌ِ زمانیم تا ابد

پلکی بزن..،خزان “زمین” را بهار کن
این سالخورده را به جوانی دچار کن

اسفندها به یُمن شما عید می شود
کهنه‌لباس جامعه را نونوار کن

دلداده‌هات حسرت دلبر کشیده اند
خود را برای این همه عاشق، نگار کن

دُکّان دردِ دوری خود را بیا..،ببند
غم را ز شغل دائمی اش برکنار کن

هوش از سر همه بِبَرَد خنده های تو…
روی نقاط ضعفِ دلِ شیعه کار کن

گردن‌کشیِ یاغیِ عشق‌ات حکایتی است…
ما را ذبیح ‌های دمِ ذوالفقار کن

موری به پیشگاه سلیمان رسیده است
ما را به روی فرش وصالت سوار کن

کعبه به شوقِ تکیه ی تو ایستاده است
فکری به حال خانه ی پروردگار کن

مستت به جز شراب نجف، مِی نمی خورد
این باده را نصیب گدای خُمار کن

صحرانشین! کجای جهان خیمه‌گاه توست؟!…
کُنجی برای گریه ی ما اختیار کن

زهرم..،بگو بدل به عسل می کنی مرا
آخر میان گریه،بغل می کنی مرا

فقرِ مرا اگرچه جهانی جواب کرد
دستت گرفت کاسه ی من را..،ثواب کرد

بخشندگیِ تو به حسن‌جان کشیده است
این لُطف را عمو‌ی کریمِ تو باب کرد

روشن‌ترین توسل خورشیدها..،سلام!
ذکرت دعای شبزده را مستجاب کرد

نام تو رمز سروری کشور من است
پیرِ خُمِین با دم تو انقلاب کرد

وقتی که گفت نوح قبیله:خَدَمتُهُ…
یعنی به روی نوکری ما حساب کرد

ما نوکریم..،نوکر جدِّ غریب تو
ما را به این لقب خودِ زهرا خطاب کرد

” هیئت؛ کلاس درس ولایت‌شناسی است “
روضه ، مرا به کار برایَت مُجاب کرد

“یامهدی” است باطن هر “یاحسینِ” ما…
پس سینه‌زن مسیرِ درست،انتخاب کرد

قلبی که پای هجر نسوزد..،کباب باد
آن مجلسی که از تو نگوید خراب باد

دستم هنوز طرح کبوتر نمی کشید
یعنی دلم به شوق شما پر نمی کشید

قصدم خودِ تویی..،بخدا نان نخواستم
بوی غذا مرا دمِ این در نمی کشید

خیلی برای آمدنت کم گذاشتم
وَرنه،خجالت این همه..،نوکر نمی کشید

هرکس مُفید بود برایت..،”مُفید” شد
غیر از تو را به مُصحَف و منبر نمی کشید

عُمر پدر به دیدن روی تو قَد نداد
از شِدَّتِ فراق تو دیگر..،نمی کشید

غرق گناه بودم اگر فاطمه نبود
دست مرا اگر خودِ مادر نمی کشید…!؟

ما غیر کربلا که به جایی نمی رویم
میل گدا به اینور و آن‌وَر نمی کشید

هرگز کسی به غیر همین تشنه‌لب..،چُنین
در قتلگاه جام بلا سر نمی کشید

با چکمه روی سینه ی او می نشست شمر…
از کار خویش دست هم آخر نمی کشید

بعد از حسین بود..،سنان رفت در حرم…
ای کاش ختم روضه به معجر نمی کشید

پنجا‌ه‌سال‌پرده‌نشین پیرِ پیر شد
با شمر،عمه‌جان شما هم مسیر شد

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا