شعر گودال قتلگاه

آنگوشه گودال

آنگوشه گودال خبرهایی هست

لشکرهمگی پی کسی میگردند

یک لحظه تورادیدم و باخودگفتم

این لشکر کوفیان عجب نامردند*

برادر !

 محمد از حراء گریان رسیده

تن پاکت عدو, در خون کشیده

خدا داند که چشمِ چرخ گردون

شهیدی مثل تو, عریان ندیده

حسین(ع)

ای آفتاب زمین خورده ماهِ نیزه حسین

طلوع کرده سرت درپگاهِ نیزه حسین

پناهگاهِ یتیمانمو بدونِ پناه

خودت بگیر مرا درپناهِ نیزه حسین

چه ها نشد

دور و بر تو لحظه ی آخر چه ها نشد

با گریه های زینب مضطر چه ها نشد

حتی عصا ز موی سفیدت حیا نکرد

وقتی رسید بر سَرَت آن سَر چه ها نشد

خوردی زمین و

خوردی زمین و با عجله من به سر زنان

هرطورکه بود آمدم از بین کوفیان

دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد

در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد

بدنت,پیرهنت

بدنت,پیرهنت جای خود امّا سر تو

پیکرت در دل گودال و حالا سر تو

شرح این آیه ی “الله جمیعا فی الارض”

جلواتی است زلال از نوک پا تا سر تو

گودال قتلگاه

ایستادم به بلندی بدنم لرزان شد

زیر خروارِ نی و سنگ تنت پنهان شد

بسکه مبهوت جمال احدیّت بودی

که در آوردن پیراهن تو آسان شد

بین گودال بلا

ای برادر تو ز پا افتاده ای؟
بین گودال بلا افتاده ای؟

چیزی نمانده است …

چیزی نمانده است , سبکبال تان کنند
چیزی نمانده است,که بد حال تان کنند

امروز نیزه فردا نَعل

خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل…

غریب بدون کفن

کمتر بر این غریب بدون کفن بزن
این ضربه ی دوازدهم را به من بزن

به زور ِ نیزه

هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم
سرت جدا شد و رَختَت جدا شد و دیدم

دکمه بازگشت به بالا