وحی در هفت آسمان تا میزند ناقوس را
میبرد از خواب عالم وحشت کابوس را
پابه پای ناخدای خویش میخواند خدا
محرمیت نامه ی بین دواقیانوس را
وحی در هفت آسمان تا میزند ناقوس را
میبرد از خواب عالم وحشت کابوس را
پابه پای ناخدای خویش میخواند خدا
محرمیت نامه ی بین دواقیانوس را
درمیان بغضهای بیصدای بوریا
سورهٔ جسم تو نازل شد برای بوریا
باتمام سعی ام،اما نامنظم جمع شد
آیه های روی خاک افتاده، لای بوریا
بین کفار شدم حافظ ایمان خودم
همه رفتند و منم بر سر پیمان خودم
گوشه ی خلوت خود روضه به پا داشته ام
شده ام گریه کن شام غریبان خودم
ای عبای وصله دارت فوق دستاویزها
دستهایت روح بخش دشت ها، جالیزها
عاشقانت را چه کاری با شراب سلسبیل
تشنه ی جام تواند این “ازعطش لبریزها”
ای وارث سلاله ی سائل نوازها
ذکرلب تو رونق راز و نیاز ها
ای روضه خوان آتش و میخ گداخته
از روضهء تو ریخت به رضوان گدازها
ای وارث سلاله ی سائل نوازها
ذکرلب تو رونق راز و نیاز ها
ای روضه خوان آتش و میخ گداخته
از روضهء تو ریخت به رضوان گدازها
خانه ای سوت و کور و پیرزنی
خسته افتاده بود در بستر
عرق مرگ روی پیشانی
ونگاهی که مانده بود به در
به شب نشسته چرا آسمان بازویت؟
چه کرده اند مگر با توان بازویت؟
به زور تیغ٬ دهان غلاف را بستند
که برملا نشود داستان بازویت
درک تو در تصور خلقت نیامده
شانت هنوز هم به روایت نیامده
ای از ازل مصور تصویر لایزال
آیینه ای به این همه قِدَمت نیامده
میرفت روی دست همه بیقرار مشک
خشکیده بود مثل لب شوره زار مشک
زخمی است تازه بر جگر داغدار مشک
از تشنگی به چشم همه گشته تار مشک
رحمت گرفته است تمام مدینه را
پرکرده عطر عشق مشام مدینه را
ازخانه ی محبت سجاد وفاطمه
نوری احاطه کرده تمام مدینه را
میریزه اشکام دونه دونه
آهسته آهسته رو گونه
یه دردی دارم توی سینه
دردی که هیشکی نمیدونه