ای کاش کهمیشد کفنی داشته باشی
یا جایکفن پیروهنی داشته باشی
ای کاشدمی که به حرم فاطمه آمد
میشد سرو جان و بدنی داشته باشی
ای کاش کهمیشد کفنی داشته باشی
یا جایکفن پیروهنی داشته باشی
ای کاشدمی که به حرم فاطمه آمد
میشد سرو جان و بدنی داشته باشی
در غروبیمیان آتش و دود
پسری رابه نیزه ها بردند
وز ما شدسیاه, از وقتی
سحری رابه نیزه ها بردند
معجرم هست همین, پیروهنت نیست همین
روضه کوتاه, سری در بدنت نیست همین
یاد آن روز که خنده به لبت بود فقط
حیف حالا به جز این پر زدنت نیست همین
جنجال بود و…
لب تشنه ای درگوشه ی گودال بود و…
گودال بود و…
ازنیزه و شمشیرمالامال بود و…
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دشتی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم, خواهر
طمعه یگرگ های وحشی بود
گلی پرپر اگر باشد تمام است
تنی بی سر اگر باشد تمام است
برای ذبح یک بی جان خسته
فقط خنجر اگر باشد تمام است
لحظه ی بی جان شدنش گفت: آب
هرچه که نیزه زدنش گفت: آب
حرمله بر شانه ی قاتل زد و . . .
گفت:شنیدی سخنش؟ گفت: آب…
نگران بودم از این لحظه وآمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به توبود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من
هیئت – دوباره روضه ی ارباب پاگرفت
باران رحمت دلم از ابتدا گرفت
دست نیاز, زمزمۀ کربلا گرفت
اینجا اگرچه سوخت دل من, شفا گرفت