تو آمدی بهار شد , من از بهار عاشقم
دلم چه بی قرار شد , چه بی قرار عاشقم
مرا به دار هم کشی , دست ز تو نمیکشم
به خنده ام نگاه کن , به روی دار عاشقم
تو آمدی بهار شد , من از بهار عاشقم
دلم چه بی قرار شد , چه بی قرار عاشقم
مرا به دار هم کشی , دست ز تو نمیکشم
به خنده ام نگاه کن , به روی دار عاشقم
اگر خورشید علیَ الظاهر چراغِ روشنی دارد
میانِ سینه اش امّا غمِ ناگفتنی دارد
اگر هر موجِ دریا سر به پای صخره میکوبد
اگر باد از دلِ دنیا غباری را نمی روبد
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
فرا رسیدن نوروز و موکب گل را
به نغمه جارچیان بهار جار زدند…
به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح -آن قسم آشکار- منتظرم
بیا که عید بیاید به خانهی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم
امشب خدا از مصطفی تصویرسازی می کند
بار دگر با نام حیدر عشقبازی می کند
بر عالمی با شاهکارش سرفرازی می کند
خواهد موذن آورد صوتش حجازی می کند
نام تو دوان کرده به پایت قدمم را
یاد تو روان کرده دوباره قلمم را
با چشم کرم کاش که بسیار ببینی
ناچیزی این عرض ارادات کمم را
میخواست که در سینه توان داشته باشد
با عشق همیشه ضربان داشته باشد
موسی در این خانه نشسته ست که شاید
یک گوشه ی این خانه امان داشته باشد
مژده ای دل که جان جان آمد..
لیله القدر عاشقان آمد..
بی خود از خود شوید خسته دلان
ناجی قلب خستگان آمد..
منم اهلِ آبادیِ آبها
منم خانه بر دوشِ گردابها
به چشمم ببین خانهی خویش را
بنا کردهام رویِ سیلابها
تا تو هستی به دلم مهر کسی دیگر نیست
خلوت سینه اسیر هوسی دیگر نیست
عطش خواستنت کرده دلم را سیراب
غیر باران تو فریادرسی دیگر نیست
بی حضور سبز رویت ، روزها بی عید شد
ماه ها و سال ها با فصلِ غم تمدید شد
ماه شمسی رو ، هزار چارصد سال است که
از کنارت عالم خاکیِ ما تبعید شد