خسته از روزگار بودم که
به دلم یادی از خدا امد
زیر این قطره قطره ی اشکم
نا خداگاه یا رضا امد
خسته از روزگار بودم که
به دلم یادی از خدا امد
زیر این قطره قطره ی اشکم
نا خداگاه یا رضا امد
با شوق زیارت تو راهی شده ام
درحوض عطوفت توماهی شده ام
نا واردم اما روی این گنبد زرد
شادم که منم کفترچاهی شده ام
دل ندارد تاب دوری از وطن را هیچ وقت
ســر ندارد طاقت ترک بــدن را هیچ وقت
پای تا سر بهجتم در آستان قُــدس تو
غم نمی فهمد دلیل این سُخن را هیچ وقت
نجل حبل المتین امام رضاست
همه ی حرف دین امام رضاست
گر بپرسی ز کعبه , می گوید:
قبله ی هفــتمین امام رضاست
آیینه ی حجب و عفتی معصومه
مستوره ی نور عصمتی معصومه
یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه
دست کرم شفاعتی معصومه
شاعر: محمد حسن بیات لو
برادرانه ترین غم برای دو خواهر
تمام نوکریِ ما, فدای دو خواهر
کبوتریم و پروبال ما نمیخواهد
به ساحتی برود جز هوای دو خواهر
مهربانی , کریمه ای خانم
بانوی بی بدیل ؛ معصومه
التماس قنوت گریه ی من
الدخیل الدخیل معصومه
قسمْ به صبح دل انگیز این حرم , بانو
جهانِ مــاست بدون تو چون عدم , بانو
هزار و یک در رحمت به روی ما وا شد
چو آمدیم به صحن تو صبحدم , بانو
نشسته است به آیینه أم غبار گناه
نمانده برسر دوشم به غیر بار گناه
قرار بود که با تو قرار بگذارد
کشید نفس دلم را سر قرار گناه
خوشا بحال گدایی که ریزه خوار شماست
خوشا بحال غلامی که پیشکار شماست
خوشا بحال جزامی که هم غذات شده
نشسته است سر سفره و کنار شماست
حُسن بی مثل حسن رهرو اسلامم کرد
عشق او بود که در راه خدا رامم کرد
گرچه آهو نشدم, جلد سر بامم کرد
وسط دلهره ها بود که آرامم کر
کریم هستی و دورت گدا فراوان است
فقیر از کرمت غرق فضل و احسان است
تو باب جود و سخایی تو بولکرم هستی
گدای خانه ی تو بوذر است و سلمان است