شعر ولادت اهل بيت (ع)شعر ولادت حضرت عباس (ع)

شعر ولادت حضرت ابالفضل(ع)

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمامِ شوکت خود را به شکلِ انسان ساخت

به دستِ قدرتِ خود خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده زِ رویی جهان گلستان ساخت

کشید قامتِ او را قیامتی برخاست
برایِ غارتِ دلها سپاهِ مژگان ساخت

زِ اوجِ شانه ی او آسمان به خاک اُفتاد
برایِ هر سرِ زلفش دلی پریشان ساخت

میانِ طاقِ دو اَبرویِ او گره انداخت
از آن دوتیغِ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد
برای شیرِ خدا شیرِ دیگری آورد

نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد
بهشت دربه درِ کوچه های دنیا شد

برایِ آنکه به پایِ تو بال و پَر بزنند
در ازدحامِ ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست
نگاه کردی و عالم پُر از مسیحا شد

همان شبی که به گوشَت علی اذان میگفت
بهشت غرقِ گُل از جلوه های زهرا شد

تو آمدی و به این خانه شادی آوردی
و با تو خنده به لبهای مجتبیٰ وا شد

نگاه کن که تمامِ دلم طلا گردد
که گَر اشاره کُنی خاک کیمیا گردد

شُکوهِ چشمِ تو هوش از تبارِ گلها بُرد
زلالِ آمدنت آبرویِ دریا بُرد

شمایلی زِ تو یوسف شبی به خوابش دید
حدیثِ رویِ تو گفت و دل از زُلیخا بُرد

بهانه ی تو , به صحرا کشید مجنون را
کشید عکس تو و دودمانِ لیلا بُرد

قسم به جادویِ چشمانِ مستِ آهوها
که گردِ راه تو صبر از تمامِ صحرا بُرد

شکافت سینه ی امواجِ سهمگین را باز
کسی که نامِ تو را در کنارِ دریا بُرد

حرارتِ نَفَسَت کوه را کُنَد سِیلاب
که جذبه هایِ دَمَت رونق از مسیحا بُرد

شبی نیامده بی عطرِ سفره یِ سبزت
که دستهایِ تو میراثِ مرتضی را بُرد

قسم به مشک , قسم بر دلت که بی همتاست
خوشا به حالِ تو آقا که مادرت زهراست

شرابِ کُهنه نوایِ تو در سَبو دارد
بخوان که با تو مناجات رنگ و بو دارد

برای آنکه زَنَد بوسه بینِ اَبرویت
رکابِ پایِ تو را زینب آرزو دارد

هنوز مالکِ اشتر زِ نازِ ضربَتِ تو
میانِ عرصه یِ صفین گفتگو دارد

میانِ معرکه وقتی سوار می آید
صدایِ هلهله یِ ذوالفقار می آید

رسید نوبت رزمش رسید طوفانش
زمین به لرزه زمان در شگفتِ مِیدانش

گرفت پایِ رکاب و نشست بر مرکب
دوباره زَهره ی شیران درید چشمانش

نیامده همگان قبرِ خویش را کَندند
نیامده همه ی دشت شد به فرمانش

خدا بخیر کند زد گره به اَبروها
خدا بخیر کند از دو تیغِ بُرانش

همانکه سینه ستبر آمده برای نبرد
همانکه حضرتِ حیدر شده ثنا خوانش

تمامِ شهرِ مدینه نمی رود در خواب
بدونِ زمزمه هایِ نسیمِ قرآنش

به وقتِ سجده دلِ آسمانیان بُرده
حسین مستِ تماشایِ اوجِ عرفانش

دل از تـمامیِ دلـهـایِ مشـرقـی می بُـرد
بـه آن رُخی کـه بـه بـازارِ عاشقی می بُرد

لبش تَرَک تَرَک و در میانِ دریا بود
کنارِ مشکِ تُهی غرقِ تیرِ غمها بود

رُباب بر درِ خیمه به انتظار , افسوس
که آخرین نفسِ نا امیدِ سقا بود

عَلَم به رویِ زمین دست ها پُر خون
حسین پیشِ برادر چقدر تنها بود

صدایِ هلهله بود و دعایِ دخترکان
که در کنارِ شریعه عجیب غوغا بود

گره زدند به معجر که دستِ نامردان
برایِ غارتِ اهلِ حرم مهیا بود

گرفته بود زنی روضه ای به بالینش
صدایِ اُمِ بنین نه, صدایِ زهرا بود

فقط نه اینکه پدر را زِ غم دو تا دیدند
پناهِ اهلِ حرم را به نیزه ها دیدند

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا